این چند روز هوسوک خیلی باهام خوب بود حتی خوراکیاشو بهم می
این چند روز هوسوک خیلی باهام خوب بود حتی خوراکیاشو بهم میداد!
اگ اینجوری باش هرروز کات میکنم که هوسوک بام خوب شه
+هوسوکککککک
هوسوک ک ترسیده بود به طرف منی ک رو مبل نشسته بودم اومد.
_چیشده؟ بخدا من رامیونت رو برنداشتم
+ن بخاطر این نیست، میخام برم مسافرت توهم میای؟
+کجا میری؟ با کی میری؟ کی میری؟
+یااا نفس بگیر، با دوستم یورا،دوست پسرشم میاره
_اومممم اگه التماس کنی میام
+اصن نیا
_شوخی کردم میام، کی میریم؟
+یااا هنوز که از اوما اجازه نگرفتم
+کار خودمه
+اومااااا میدونی خیلی دوست دارم؟ میشه...
~نع نمیشه
+یاااا من هنو که نگفتم
_ن اینجوری نیس ا.ت
_اوما... منو ا.ت میخایم بریم یه مسافرت کوچولو
~زود بیاید ها
هوسوک دستمو کشیدو طرف اتاقش رفتیم. یه چمدون برداشت.
_خب، اب و هوای جایی که میریم چجوریه؟
+یه طرفش ساحله،یه طرفش جنگل پس باید لباس خنک برداری
چند تا لباس برداشت و به طرف کشوی لباس زیرش رفت، خو بیشور میخای لباس برداری چرا منو با خودت میبری؟
به طرف اتاقم رفتم و لباسامو جمع کردم.
درحال جمع کردن چمدونم بودم ک یاد یوگیوم افتادمو اشکام سرازیر شد. بعلههههه همون موقه یکی در زد.
+بیا تو
_ا.ت، کی میریم؟
سعی کردم صدام نلرزه.
+فردا، س ساعت نه
_ا.ت، ببینمت؟ گریه میکنی؟
بغضم نمیذاشت حرف بزنم. سرمو به نشونه نه تکون دادم.
_گریه نکن دیگه، اون عوضی لیاقتتو نداشت، همونطور که دیشب گفتم،اصلا خودم همه جا باهات میام، اصلا من میشم دوست پسرت
+بازم که گفتی هوسوک، تو برادرمی، این با عقل جور در نمیاد
_ول کن این حرفارو، بریم بیرون ی بادی به سرت بخوره
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت ۲:)))
وجدانا شرطا کمه برسونید;)))
ˡᵃⁱᵏ⁵
ᵏᵃᵐᵉⁿᵗ⁵
اگ اینجوری باش هرروز کات میکنم که هوسوک بام خوب شه
+هوسوکککککک
هوسوک ک ترسیده بود به طرف منی ک رو مبل نشسته بودم اومد.
_چیشده؟ بخدا من رامیونت رو برنداشتم
+ن بخاطر این نیست، میخام برم مسافرت توهم میای؟
+کجا میری؟ با کی میری؟ کی میری؟
+یااا نفس بگیر، با دوستم یورا،دوست پسرشم میاره
_اومممم اگه التماس کنی میام
+اصن نیا
_شوخی کردم میام، کی میریم؟
+یااا هنوز که از اوما اجازه نگرفتم
+کار خودمه
+اومااااا میدونی خیلی دوست دارم؟ میشه...
~نع نمیشه
+یاااا من هنو که نگفتم
_ن اینجوری نیس ا.ت
_اوما... منو ا.ت میخایم بریم یه مسافرت کوچولو
~زود بیاید ها
هوسوک دستمو کشیدو طرف اتاقش رفتیم. یه چمدون برداشت.
_خب، اب و هوای جایی که میریم چجوریه؟
+یه طرفش ساحله،یه طرفش جنگل پس باید لباس خنک برداری
چند تا لباس برداشت و به طرف کشوی لباس زیرش رفت، خو بیشور میخای لباس برداری چرا منو با خودت میبری؟
به طرف اتاقم رفتم و لباسامو جمع کردم.
درحال جمع کردن چمدونم بودم ک یاد یوگیوم افتادمو اشکام سرازیر شد. بعلههههه همون موقه یکی در زد.
+بیا تو
_ا.ت، کی میریم؟
سعی کردم صدام نلرزه.
+فردا، س ساعت نه
_ا.ت، ببینمت؟ گریه میکنی؟
بغضم نمیذاشت حرف بزنم. سرمو به نشونه نه تکون دادم.
_گریه نکن دیگه، اون عوضی لیاقتتو نداشت، همونطور که دیشب گفتم،اصلا خودم همه جا باهات میام، اصلا من میشم دوست پسرت
+بازم که گفتی هوسوک، تو برادرمی، این با عقل جور در نمیاد
_ول کن این حرفارو، بریم بیرون ی بادی به سرت بخوره
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت ۲:)))
وجدانا شرطا کمه برسونید;)))
ˡᵃⁱᵏ⁵
ᵏᵃᵐᵉⁿᵗ⁵
۱.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.