دیوونه.ی.دوست.داشتنی 💕🥣 پارت.پنجاه 👒💚
#رمان 🧚♀🌸
#دیوونه.ی.دوست.داشتنی 💕🥣
#پارت.پنجاه 👒💚
•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•
ارسلان داشت بهم نزدیک میشد هر چقدر میخاستم ازش فاصله بگیرم نمیشد هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد ،
با بغض گفتم :< ارسلان تو رو خدا این کارو باهام نکن >
با حس سوزش چپم تازه فهمیدم بهم سیلی زده انقدر محکم زده بود که پرت شده بودم زمین
بلند بلند گریه میکردم و با هق هق میگفتم :< ارسلان تو بهم قول دادی >
به طرفم اومد که ،
جیغغغغغغغغغغغغ
از خواب پریدم و به دور و برم نگاه کردم وقتی خوب فکر کردم تازه فهمیدم همش خواب بود ولی انقدر واقعی بود که انگار واقعا داره برام اتفاق میفته ،
دستمو گذاشتم رو قلبم که محکم محکم به سینم میکوبید ،
صورتم خیس عرق شده بود ، عرق سرد!
با آستین لباسم اشکامو پاک کردم و نفس نفس زنان رفتم سمت پارچ آبی که روی عسلی بود رفتم و یه لیوان آب ریختم و همه رو یه نفس سر کشیدم ،
دوباره روی تخت نشستم و به خوابی که چند لحظه پیش دیدم فکر کردم ،
دارم چیکار میکنم؟ با خودم؟ با زندگیم؟
واقعا پیشنهادش رو قبول کردم؟
واقعا حاضر شدم زن صوری یه مرد بشم؟
من فقط میخواستم درس بخونم ، رویایی که همیشه داشتم ، درس خوندن توی بهترین دانشگاه های خارج، همین!
اونوقت بخاطر یه خواسته پای من باید به این جا ها کشیده بشه!
ولی جای نگرانی نیست اون بهم قول داده آره اونم فقط یه خواب بود اصلا میگن خواب بعد طلوع آفتاب تعبیر نداره اوهوم!
هرچقدر به خودم امید میدادم بازم یه صدا تو درونم بود که میگفت ،
صدا :< ولی اگه به قولش عمل نکنه چی؟ >
دیانا :< اون همچین کسی نیست بهم قول داده بهم دست نزنه >
صدا :< ولی میتونه به راحتی بزنه زیر قولش >
دستمو گذاشتم رو گوشم و گفتم :< ولم کن دیگه نمیخام چیزی بشنوم >
احساس کردم یه چیز سنگین از بدنم جدا شد و سبک شدم ، نفس عمیقی کشیدم و به انگشتر تو دستم که ارسلان گفت یادگار مادرشه خیره شدم ،
اگه واقعا آدم بدی بود اینو نمیداد بهم ، با این تصور خیالم آسوده تر شد و با خودم تکرار کردم ،
همش یه خواب بود یه خواب الکی
ولی باز هم بهتره زیاد به ارسلان وابسته نشم!
•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•
#دیوونه.ی.دوست.داشتنی 💕🥣
#پارت.پنجاه 👒💚
•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•
ارسلان داشت بهم نزدیک میشد هر چقدر میخاستم ازش فاصله بگیرم نمیشد هی بهم نزدیک و نزدیک تر میشد ،
با بغض گفتم :< ارسلان تو رو خدا این کارو باهام نکن >
با حس سوزش چپم تازه فهمیدم بهم سیلی زده انقدر محکم زده بود که پرت شده بودم زمین
بلند بلند گریه میکردم و با هق هق میگفتم :< ارسلان تو بهم قول دادی >
به طرفم اومد که ،
جیغغغغغغغغغغغغ
از خواب پریدم و به دور و برم نگاه کردم وقتی خوب فکر کردم تازه فهمیدم همش خواب بود ولی انقدر واقعی بود که انگار واقعا داره برام اتفاق میفته ،
دستمو گذاشتم رو قلبم که محکم محکم به سینم میکوبید ،
صورتم خیس عرق شده بود ، عرق سرد!
با آستین لباسم اشکامو پاک کردم و نفس نفس زنان رفتم سمت پارچ آبی که روی عسلی بود رفتم و یه لیوان آب ریختم و همه رو یه نفس سر کشیدم ،
دوباره روی تخت نشستم و به خوابی که چند لحظه پیش دیدم فکر کردم ،
دارم چیکار میکنم؟ با خودم؟ با زندگیم؟
واقعا پیشنهادش رو قبول کردم؟
واقعا حاضر شدم زن صوری یه مرد بشم؟
من فقط میخواستم درس بخونم ، رویایی که همیشه داشتم ، درس خوندن توی بهترین دانشگاه های خارج، همین!
اونوقت بخاطر یه خواسته پای من باید به این جا ها کشیده بشه!
ولی جای نگرانی نیست اون بهم قول داده آره اونم فقط یه خواب بود اصلا میگن خواب بعد طلوع آفتاب تعبیر نداره اوهوم!
هرچقدر به خودم امید میدادم بازم یه صدا تو درونم بود که میگفت ،
صدا :< ولی اگه به قولش عمل نکنه چی؟ >
دیانا :< اون همچین کسی نیست بهم قول داده بهم دست نزنه >
صدا :< ولی میتونه به راحتی بزنه زیر قولش >
دستمو گذاشتم رو گوشم و گفتم :< ولم کن دیگه نمیخام چیزی بشنوم >
احساس کردم یه چیز سنگین از بدنم جدا شد و سبک شدم ، نفس عمیقی کشیدم و به انگشتر تو دستم که ارسلان گفت یادگار مادرشه خیره شدم ،
اگه واقعا آدم بدی بود اینو نمیداد بهم ، با این تصور خیالم آسوده تر شد و با خودم تکرار کردم ،
همش یه خواب بود یه خواب الکی
ولی باز هم بهتره زیاد به ارسلان وابسته نشم!
•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•🤎•🧸•
۶.۶k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.