انتقامسخت قسمت دوم نویسنده سعیدعرفانی
#انتقام_سخت. قسمت دوم نویسنده :سعیدعرفانی
راه بهتر بلدی بگو ....سرمایه من همین تنم ....عرضه داری ماهی 500تومن بهم حقوق بده تا آخر عمر حتی پرنده های آسمون هم منو نبینند دیگه .....د یالا مردش هستی حاج آقا ....قاضی القضات .....بسم الله.....
و داشت زیر لب زمزمه میکرد ....
نشستیم صداشون از جای گرم در میاد ....
اقلا جرات داشته باش منو اعدام کن ....بکش و راحتم کن ....
منشی بلند شد ازجا و به هوای رفتن سرویس داشت میرفت بیرون که دخترک گفت ....
سنگین نه ....حرف هام رو شانه هات سنگینی میکنه .....
و منشی رفت بیرون ....
قاضی : چرا با مأمورها درگیر شدی و اجازه دادی طرفت فرار کنه ...؟
برای اینکه ادم بود ....شاید اولین انسانی بود که وقتی قصه ام رو فهمید بجای زیپ شلوار در کیفش رو باز کرد و پول یک چند شب کاسبیم رو بهم داد و دست بمن نزد ....یعنی اصلا ما جایی نرفتیم با هم ...
تو پارک ازش یک سیگار گرفتم و اون بسته سیگار رو داد گفت مال خودت ....بهم برخورد نشستم و یه ریز براش قصه گفتم و اون فقط شنید و اشک تو چشمش جمع شد ....بعد این پولها رو بهم داد و داشتیم با تاکسی می رفتیم تا منو به یک کارگاه معرفی کنه تا کار کنم ....سر خبرهای تو مثل اجل معلق رسیدند و نداشتند ....
نمیدونم این چه سرنوشتی واسه ما ....منم دیدم رنگش پرید و آبروی یکنفر انسان داره میره با دو تا ماموریت درگیر شدم و یکی شون رو با چاقو زدم تا اون فرار کنه ....
نمیخواستم از کارهایمان بشه .....
شاید یک روز یک شکوفه دیگه پیدا شد و خواست بهش کمک کنه ....
قاضی :اگه میشناسی بگو بهت کمک میکنم ....
....:خفه شو اگه مردی بنویس اعدام .....اشغال
راه بهتر بلدی بگو ....سرمایه من همین تنم ....عرضه داری ماهی 500تومن بهم حقوق بده تا آخر عمر حتی پرنده های آسمون هم منو نبینند دیگه .....د یالا مردش هستی حاج آقا ....قاضی القضات .....بسم الله.....
و داشت زیر لب زمزمه میکرد ....
نشستیم صداشون از جای گرم در میاد ....
اقلا جرات داشته باش منو اعدام کن ....بکش و راحتم کن ....
منشی بلند شد ازجا و به هوای رفتن سرویس داشت میرفت بیرون که دخترک گفت ....
سنگین نه ....حرف هام رو شانه هات سنگینی میکنه .....
و منشی رفت بیرون ....
قاضی : چرا با مأمورها درگیر شدی و اجازه دادی طرفت فرار کنه ...؟
برای اینکه ادم بود ....شاید اولین انسانی بود که وقتی قصه ام رو فهمید بجای زیپ شلوار در کیفش رو باز کرد و پول یک چند شب کاسبیم رو بهم داد و دست بمن نزد ....یعنی اصلا ما جایی نرفتیم با هم ...
تو پارک ازش یک سیگار گرفتم و اون بسته سیگار رو داد گفت مال خودت ....بهم برخورد نشستم و یه ریز براش قصه گفتم و اون فقط شنید و اشک تو چشمش جمع شد ....بعد این پولها رو بهم داد و داشتیم با تاکسی می رفتیم تا منو به یک کارگاه معرفی کنه تا کار کنم ....سر خبرهای تو مثل اجل معلق رسیدند و نداشتند ....
نمیدونم این چه سرنوشتی واسه ما ....منم دیدم رنگش پرید و آبروی یکنفر انسان داره میره با دو تا ماموریت درگیر شدم و یکی شون رو با چاقو زدم تا اون فرار کنه ....
نمیخواستم از کارهایمان بشه .....
شاید یک روز یک شکوفه دیگه پیدا شد و خواست بهش کمک کنه ....
قاضی :اگه میشناسی بگو بهت کمک میکنم ....
....:خفه شو اگه مردی بنویس اعدام .....اشغال
- ۴.۷k
- ۰۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط