داستان کوتاه انتقامسخت قسمت اول
داستان کوتاه ..... #انتقام_سخت. قسمت اول
نویسنده : سعیدعرفانی
در هجوم سرد و یخ زده نگاه نامانوس و غریبانه او ....
برقی بود که هرکس را یارای تاب و توان در برابرش و نگاه مستقیم در نگاهش را نبود ...
حتی قاضی .....که از سنگینی ان نگاه ...
سرش را گرم بر کاغذ پاره های پرونده کرده بود ....
قاضی :اسمت
دخترک پژمرده :شکوفه
قاضی :نام پدر ...
....: یک مشتری ...چه فرقی میکنه حالا ...اصلا اسم خودت رو بنویس ....
قاضی :اشغال عوضی میدم همینجا تو بازداشتگاه تر.... ات رو بدند ها .... بی ناموس بیشرف اشغال عوضی بمن توهین میکنی ...
پدرت رو در میارم ....
...مگه چی گفتم داغ میکنی ....حالا تو نه یک اشغال دیگه
من نمیدونم کدوم آدم حروم به لقمه ای ، کدوم بیشرفی ...
(و همینطور که صداش رو داشت بالا میبرد و فریاد میزد )
کدوم بی ناموس مادرم رو بی حیثیت کرد و مادر بد بختم هم 9ماه تمام لال شد و بعد از دنیا آوردن من خودشو تو بیمارستان کشت ...
من از کجا باید اون بیشرف و بشناسم که اسمش رو می پرسی از من ...و حق حق گریه بود که امونش رو بریده بود ....
زجه میزد و میگفت من از کجا بایست بدونم ....
چند دقیقه ای سکوت حکم فرما شده بود ....
قاضی :بار چندم که به جرم رابطه نا مشروع دستگیر شدی ...؟
....نمیدونم ولی مسلما بار آخر نخواهد بود ....
قاضی :یعنی باز به انجام گناه اصرار داری .....
نویسنده : سعیدعرفانی
در هجوم سرد و یخ زده نگاه نامانوس و غریبانه او ....
برقی بود که هرکس را یارای تاب و توان در برابرش و نگاه مستقیم در نگاهش را نبود ...
حتی قاضی .....که از سنگینی ان نگاه ...
سرش را گرم بر کاغذ پاره های پرونده کرده بود ....
قاضی :اسمت
دخترک پژمرده :شکوفه
قاضی :نام پدر ...
....: یک مشتری ...چه فرقی میکنه حالا ...اصلا اسم خودت رو بنویس ....
قاضی :اشغال عوضی میدم همینجا تو بازداشتگاه تر.... ات رو بدند ها .... بی ناموس بیشرف اشغال عوضی بمن توهین میکنی ...
پدرت رو در میارم ....
...مگه چی گفتم داغ میکنی ....حالا تو نه یک اشغال دیگه
من نمیدونم کدوم آدم حروم به لقمه ای ، کدوم بیشرفی ...
(و همینطور که صداش رو داشت بالا میبرد و فریاد میزد )
کدوم بی ناموس مادرم رو بی حیثیت کرد و مادر بد بختم هم 9ماه تمام لال شد و بعد از دنیا آوردن من خودشو تو بیمارستان کشت ...
من از کجا باید اون بیشرف و بشناسم که اسمش رو می پرسی از من ...و حق حق گریه بود که امونش رو بریده بود ....
زجه میزد و میگفت من از کجا بایست بدونم ....
چند دقیقه ای سکوت حکم فرما شده بود ....
قاضی :بار چندم که به جرم رابطه نا مشروع دستگیر شدی ...؟
....نمیدونم ولی مسلما بار آخر نخواهد بود ....
قاضی :یعنی باز به انجام گناه اصرار داری .....
- ۲.۱k
- ۰۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط