مینجی رو کاناپه نشسته بود و به صدای بارون گوش میداد دلش
مینجی رو کاناپه نشسته بود و به صدای بارون گوش میداد. دلش گرفته بود. دستش رو گذاشته بود روی شکمش، همونجایی که همه میخواستن بچهای توش باشه، اما خودش میدونست که اگه اون بچه بیاد، شاید خودش دیگه نباشه.
جین، شوهرش، با دو تا لیوان چای اومد و یکی رو گذاشت جلوی اون.
ـ "خیلی تو فکری، بازم مادرم زنگ زد؟"
مینجی آه کشید:
ـ "آره، گفت که حیفه. گفت هر زنی باید مادر بشه."
جین نشست کنارش و گفت:
ـ "من فقط میخوام تو سالم باشی. بچه مهم نیست، تو مهمی."
در همون لحظه در زد. جین بلند شد، رفت سمت در. مامانش بود، با یه ظرف غذا و یه عالمه حرف. هنوز خوب وارد نشده بود که گفت:
ـ "بازم که تنها نشستین. مینجی جان، کی میخواین بچهدار بشین؟ سنتون داره میره بالا.
مینجی لب پایینش رو گاز گرفت. جین یه نفس عمیق کشید.
ـ "مامان، چند بار بگم؟ اگه مینجی باردار شه، ممکنه....بمیره. نمیخوای اینو بفهمی؟"
مامانش اخم کرد:
ـ "پس من چی؟ نوهمو کی ببینم؟"
جین آروم ولی جدی گفت:
ـ "تو نوه میخوای، من زنم رو."
جین، شوهرش، با دو تا لیوان چای اومد و یکی رو گذاشت جلوی اون.
ـ "خیلی تو فکری، بازم مادرم زنگ زد؟"
مینجی آه کشید:
ـ "آره، گفت که حیفه. گفت هر زنی باید مادر بشه."
جین نشست کنارش و گفت:
ـ "من فقط میخوام تو سالم باشی. بچه مهم نیست، تو مهمی."
در همون لحظه در زد. جین بلند شد، رفت سمت در. مامانش بود، با یه ظرف غذا و یه عالمه حرف. هنوز خوب وارد نشده بود که گفت:
ـ "بازم که تنها نشستین. مینجی جان، کی میخواین بچهدار بشین؟ سنتون داره میره بالا.
مینجی لب پایینش رو گاز گرفت. جین یه نفس عمیق کشید.
ـ "مامان، چند بار بگم؟ اگه مینجی باردار شه، ممکنه....بمیره. نمیخوای اینو بفهمی؟"
مامانش اخم کرد:
ـ "پس من چی؟ نوهمو کی ببینم؟"
جین آروم ولی جدی گفت:
ـ "تو نوه میخوای، من زنم رو."
- ۴.۰k
- ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط