Part41
Part41
ویو کوک
وقتی وارد خونه شدیم دیدم تهیونگ نشسته رو مبل و با اسلام ور میره ا. ت از ترس دستاش میلرزید دستاشو اروم گرفتمو روبه تهیونگ گفتم کوک: هی! حروم زاده مگه نمیبینی وضعیت ا. ت چجوری هاااا هرچه زود تر گورتو گم کن برو از خونه من بیرون تهیونگ اروم اروم نزدیکم شد و با هر قدمش ا. ت دستمو بیشتر فشار میداد اروم تو صورت ا. ت خم شد که پسش زدمو گفتم
کوک: هر حرفی داری به من بگو
تهیونگ: من کیم تهیونگ نیستم اگه بچه ا. تو نندازم
کوک: اینو گفتو ی تنه زد بهمون رفت.ا.ت داشت از ترس میمرد
ا. ت: ک.. کوک یع... یعنی چی بچمو میندا.... به ها
کوک: اروم بغلش کردمو گفتم چیزی نیست عزیزم بعد اینکه اروم شد بردمش بالا دارو هاشو بهش دادمو اروم اروم خوابش برد تا صبح از ترس اینکه اتفاقی برای ا. تو بچه نیوفته چشم رو هم نزاشتم ساعت 8 صبح بود ب ع در اینکه ساعت کاریه بادیگارد ها شروع شد با خیال راحت رفتم تو تخت پیش ا. ت اروم دستمو دور کمرش حلقه کردم و با ی دستمم روی شکمش رو نوازش میکردم که اروم اروم خوابم برد
.....
ویو کوک
وقتی وارد خونه شدیم دیدم تهیونگ نشسته رو مبل و با اسلام ور میره ا. ت از ترس دستاش میلرزید دستاشو اروم گرفتمو روبه تهیونگ گفتم کوک: هی! حروم زاده مگه نمیبینی وضعیت ا. ت چجوری هاااا هرچه زود تر گورتو گم کن برو از خونه من بیرون تهیونگ اروم اروم نزدیکم شد و با هر قدمش ا. ت دستمو بیشتر فشار میداد اروم تو صورت ا. ت خم شد که پسش زدمو گفتم
کوک: هر حرفی داری به من بگو
تهیونگ: من کیم تهیونگ نیستم اگه بچه ا. تو نندازم
کوک: اینو گفتو ی تنه زد بهمون رفت.ا.ت داشت از ترس میمرد
ا. ت: ک.. کوک یع... یعنی چی بچمو میندا.... به ها
کوک: اروم بغلش کردمو گفتم چیزی نیست عزیزم بعد اینکه اروم شد بردمش بالا دارو هاشو بهش دادمو اروم اروم خوابش برد تا صبح از ترس اینکه اتفاقی برای ا. تو بچه نیوفته چشم رو هم نزاشتم ساعت 8 صبح بود ب ع در اینکه ساعت کاریه بادیگارد ها شروع شد با خیال راحت رفتم تو تخت پیش ا. ت اروم دستمو دور کمرش حلقه کردم و با ی دستمم روی شکمش رو نوازش میکردم که اروم اروم خوابم برد
.....
۴۴.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.