🌹 🌹 من دوست دوستت دارم دیونه پارت۴۳ (عرفان)
🌹 🌹 من دوست دوستت دارم دیونه #پارت۴۳ #(عرفان)
وای خدابگم چیکارتون نکنه آخه مگه وزیر کشور داره میاد اینهمه چیز خریدین..کیانوش که یه نصف نونم بهش بدی سیر میشه..آقاوحیدوخانومش که غذا نمیخورن..رویاخانمو وملیکاو عسل که غذا میبینن فرارمیکنن....داداش امیرم که بخاطر هیکل قشنگش تو رژیمه..حسام وشراره خانومم که بوی غذابه دماغشون میخوره نمیدونم چه حکمتیه حالت تحوع میگرن فقط میمونه من که ...تازه رژیممو شک....امیر دستشو رو دهن میثاق گذاشت..
-بسه داداش سرمون رفت.از موقعی که امدیم خریدیک بند این فقت داره تکون میخوره یکم بهش استراحت بده بیچاره رو..
میثاق سرشوتکون داد یه دوقدمی رفت ودوباره برگشت:
-میگم یه سوال؟
-همه گفتن چی؟
-شماگرسنتون میشه؟؟ امیربراش چشم غره رفت.
-خب مگه چیه من گرسنمه داداش من من میرم غذامیخورم یکی بیاد حساب کنه وگرنه دادوهوار میگشم که منو دزدیدین...خندیدموسرمو به طرفین تکون دادم...
میثاق داخل رستوران شد کیانوش دستشو روشکمش کشیدوگفت:
-نه میبینم چندان بیراه هم نمیگه منم رفتم..همه داخل رستوران شدیم...سه تاپسرنزدیک به مانشسته بودن یکیشون زیادی رومخ بودخیرندیده همش چشمش رومن بوداخم کردم مگه ازرومیرفتم هرچی من اخمم بیشتر میشد اون نیشش شل تردلم میخواست برم موهاشو دونه دونه بکنم..پسره ای قوزمیت .ا..متوجه ای نگاه میثاق به خودم شدم مشکوک نگام میکرد.یهوسرشو برگردوندونگاه پسره روغافگیرکردباصدای عصبی گفت:
-هووی به چی نگاه میکنی چیز خاصی میبینی نیشت شلوول شده اگه خاصه بگو ماهم نگاه کنیم فیض ببریم جوجه تیغی..پسره اخماش تو هم رفت:
-به تو چه من کجارو نگاه میکنم کجارو نگاه نمیکنم ...مفتشی.؟؟.میثاق ازجاش بلندشوبه پسره نزدیک شدیه دستشو پشت صندلی پسره یه دستشم روی میزگذاشت وگفت:
-خیلی هم به من ربط داره. هرچشم خرابی مثل چشمای تو بخوادروناموسم بچرخه سروکارش بامنه...
-این الان چی گفت؟؟ناموس ناخداگاه لبخندی رولبم نشست ولی سریع جمعش کردم...
-حالا هم بشین غذاتو کوفت کن...پسره برو بابایی گفت از جاش بلند شدورفت.دوستاشم بلندشدن دنبالش رفتن...میثاق امدوسرجاش نشست..
کیانوش زد رو شونشو و باشیطنت گفت
-حالا این ناموست کیه که اینقدر تو روغیرتی میکنه...
-تو...نگاهش رو تو بوداعصابمو خورد کرد......
-وااای شراره بیشعور گودزیلا شده هلو خوشگل شدیااا
-بیشعور خودتی وشوهر آیندت بعدشم هرچقدر خوشگل باشم به پای توء مارمولک پیرنمیرسم..جیغ خفیفی کشیدم...شراره خندیدواز جلوی آیینه بلند شد تو آیینه نگاهی به خودم انداختم پیرهن سبز به پوست سفیدم میومد..موهامو آزاد روی شونه هام ریختم موهام لَخت بود بایه اُتو لَخت تر شد..
نویسنده:S
وای خدابگم چیکارتون نکنه آخه مگه وزیر کشور داره میاد اینهمه چیز خریدین..کیانوش که یه نصف نونم بهش بدی سیر میشه..آقاوحیدوخانومش که غذا نمیخورن..رویاخانمو وملیکاو عسل که غذا میبینن فرارمیکنن....داداش امیرم که بخاطر هیکل قشنگش تو رژیمه..حسام وشراره خانومم که بوی غذابه دماغشون میخوره نمیدونم چه حکمتیه حالت تحوع میگرن فقط میمونه من که ...تازه رژیممو شک....امیر دستشو رو دهن میثاق گذاشت..
-بسه داداش سرمون رفت.از موقعی که امدیم خریدیک بند این فقت داره تکون میخوره یکم بهش استراحت بده بیچاره رو..
میثاق سرشوتکون داد یه دوقدمی رفت ودوباره برگشت:
-میگم یه سوال؟
-همه گفتن چی؟
-شماگرسنتون میشه؟؟ امیربراش چشم غره رفت.
-خب مگه چیه من گرسنمه داداش من من میرم غذامیخورم یکی بیاد حساب کنه وگرنه دادوهوار میگشم که منو دزدیدین...خندیدموسرمو به طرفین تکون دادم...
میثاق داخل رستوران شد کیانوش دستشو روشکمش کشیدوگفت:
-نه میبینم چندان بیراه هم نمیگه منم رفتم..همه داخل رستوران شدیم...سه تاپسرنزدیک به مانشسته بودن یکیشون زیادی رومخ بودخیرندیده همش چشمش رومن بوداخم کردم مگه ازرومیرفتم هرچی من اخمم بیشتر میشد اون نیشش شل تردلم میخواست برم موهاشو دونه دونه بکنم..پسره ای قوزمیت .ا..متوجه ای نگاه میثاق به خودم شدم مشکوک نگام میکرد.یهوسرشو برگردوندونگاه پسره روغافگیرکردباصدای عصبی گفت:
-هووی به چی نگاه میکنی چیز خاصی میبینی نیشت شلوول شده اگه خاصه بگو ماهم نگاه کنیم فیض ببریم جوجه تیغی..پسره اخماش تو هم رفت:
-به تو چه من کجارو نگاه میکنم کجارو نگاه نمیکنم ...مفتشی.؟؟.میثاق ازجاش بلندشوبه پسره نزدیک شدیه دستشو پشت صندلی پسره یه دستشم روی میزگذاشت وگفت:
-خیلی هم به من ربط داره. هرچشم خرابی مثل چشمای تو بخوادروناموسم بچرخه سروکارش بامنه...
-این الان چی گفت؟؟ناموس ناخداگاه لبخندی رولبم نشست ولی سریع جمعش کردم...
-حالا هم بشین غذاتو کوفت کن...پسره برو بابایی گفت از جاش بلند شدورفت.دوستاشم بلندشدن دنبالش رفتن...میثاق امدوسرجاش نشست..
کیانوش زد رو شونشو و باشیطنت گفت
-حالا این ناموست کیه که اینقدر تو روغیرتی میکنه...
-تو...نگاهش رو تو بوداعصابمو خورد کرد......
-وااای شراره بیشعور گودزیلا شده هلو خوشگل شدیااا
-بیشعور خودتی وشوهر آیندت بعدشم هرچقدر خوشگل باشم به پای توء مارمولک پیرنمیرسم..جیغ خفیفی کشیدم...شراره خندیدواز جلوی آیینه بلند شد تو آیینه نگاهی به خودم انداختم پیرهن سبز به پوست سفیدم میومد..موهامو آزاد روی شونه هام ریختم موهام لَخت بود بایه اُتو لَخت تر شد..
نویسنده:S
۱۷.۳k
۲۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.