دلبر کو چولو

دلبر کو چولو
#PART_156🎀•
مثل قبلی که ارسلان زد تمیز نشد ولی بازم پیشرفت خوبی بود.
_چرا همش بنفش می‌زنی؟
با شنیدن صدای ارسلان سرم و آوردم بالا و نگاهش کردم.
تمام نگاه و حواسش پی دست‌های لاک زده‌م بود، از دفعه قبلی که با اشتیاق و حوصله واسم لاک می‌زد متوجه شده بودم که از لاک خوشش میاد....بخدا این باید دختر می‌شد!
با خنده‌ای از افکارم دوباره فوتی به دستم زدم و جوابش رو دادم:
_رنگ بنفش و دوست دارم.
سری به نشونه فهمیدن تکون داد و دوباره غرق کارش شد.
دوست داشتم به پاهام هم لاک بزنم ولی از اونجایی که میدونستم جورابم احتمالا بوی مدفوع گاو میده جرعت نمی‌کردم درش بیارم.
تقریباً نیم ساعتی مشغول ور رفتن باهاشون بودم که ارسلان بلند شد و گفت:
_پاشو بریم.
بلند شدم و خسته کش و قوسی به بدنم دادم
_صبر کن زنگ بزنم ممد، مهگل رو بیاره!
بی‌حوصله سری تکون دادم و وایستادم.
_کجایین؟
*
_اوکی شمارتو گرفتی بیارش می‌خوام برم.

ابروهام از تعجب پرید بالا و بهت زده به ارسلان نگاه کردم، ممد بود؟ یعنی اشتباه فکر میکردم که از رفتن پانیذ ناراحته؟
*

_باشه مردیکه صداتو بیار پایین، باشه، باشه سریع بیاین.
***

_فعلا

تلفن رو که قطع کرد با اخم پرسیدم:
_از اینم نگذشت؟
شونه ای بالا انداخت و خونسرد گفت:
_مثل اینکه گذشته، گفتم شماره گرفتی داد و بیداد کرد.
پوفی کشیدم و سرمو تکون دادم.
این پسر رو اصلا درک نمی‌کردم، ولی به خودم که نمی‌تونستم دروغ بگم؟ پانیذ و ممد خیلی بهم میومدن
دیدگاه ها (۴۱)

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

دلبر کوچولو#PART_155🎀•غذا رو در کمال آرامش خوردیم که ارسلان ...

دلبر کوچولو#PART_154🎀•_آره، خوبم.سعی می‌کردم خونسرد رفتار کن...

دختر سایه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط