p3

تهیونگ با خونسردی روشو برگردوند باعث شد یونگ رو ترس بزرگی از خونسردی بیش از اندازش بگیره
_:«خوبه چون منم نمیخوام تو کالا باشی... »
دست یونگ رو را کشید و به سمت در خروجی از بار کشوند و سوار لیموزین مشکی رنگی کرد توی راه سکوتی باجعث شده بود تا جو خسته کننده بشه
+:«اسمت چیه منو برای چی خریدی؟! »
همونجوری که فرمون رو میچرخونن شروع به حرف زدن کرد<
_:«دوست داری اسممو بدونی؟! »
+:«عوهوم»
_:«تهیونگ... »
+:«چندسالته؟! »
_:«اینش به تو ربطی نداره»
+:«منو برای چی خریدی؟! »
_:«برای اینکه باید بچه دار بشم... »
+:«ببین اقای تهیونگ کلی دختر تو بار هس که میخد با تو باشه یکی از اونارو. انتخاب کن منو ول کن»
_:«عومم ولی تو سکسی تری بیب»
+:«خودمم میدونم... »
سکوتی تا رسیدن به عمارت حکم فرما شده بود اما با رسیدن به اون عمارت بزرگ که هیچ چیزی از قصر کمتر نداشت یونگ رو دوباره حرف زد
+:«واو پادشاهی؟! »
_:«خودت چی فکر میکنی ملکه؟! »
یونگ رو دیگه این بحث رو ادامه نداد و به سمت در ورودی رفت که حدود 10 تا نگهبان جلوش ایستاده بودن رفت
+:«برید کنار میخوام رد بشم»
نگهبانی که گوشه ای وایستاده بود شروع به حرف زدن کرد
:«شما نمیتونید وارد بشید پس اگه جونتونو دوست دارید برید»
تهیونگ با شنیدن این جمله
دیدگاه ها (۱۲)

هعی میخم یه رمان بنویسم از جونگ کوک و تا یک هفته ی دیگه پستش...

موافقید تریسام ویکوک بنویسم؟!

p9

p5

پارت ۲۶جین: به یونگ هو زنگ بزن ازش حرف بکش جیمین: باشه ویو ی...

black flower(p,293)

جیمین فیک زندگی پارت ۸۴#ویو جیمین نشسته بودیم پیش هم و اهو و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط