p5
بغضی سعی داشت خفم کنه که همون پسره اومد سمتم و دستمو کشید و به سمت در خروجی ای برد
+:«داری منو کجا میبری^»
دست و پام رو با هر روشی که میتونستم تکون دادم تا ولم کنه
_:«هیشش خفه شو و مثل یه دختر خوب دنبالم بیا»
نمیفهمیدم چرا ولی من مطیع حرفاش بودم
+:«چشم...»
من چی داشتم میگفتم...
_:«گود گرل »
+:«پادشاه شیاطین میگما منو کجا میبری»
با حرفم ایستاد و با اخم پرنگی بهم خیره شد
_:«خفه شو... فقط خفه شو»
سرمو پایین انداختم و به راهم ادامه دادم به یک اتاقی رسیدیم که مثل یه ویلا بود اونقد قشنگ بود که دلم میخواست اینو به تهیونگ هم نشون بدم بل یاد اوردن اسمش اشکام دوباره روی صورتم ریخت
_:«دوباره داری گریه میکنی هوم؟! »
سرشو به در تکیه داد
_:«من دلم نمیخواد مادر بچم انقد گریه کنه»
با حرفش انگار شک بهم وارد شد مادر بچش؟! منظورش چی بود؟!
+:«چی...؟! »
_:«قراره بچه ی منو برام بدنیا بیاری»
+:«توی دنیای شما چجوری بچه دار میشن قرص میخورن یا چیزی؟! »
پوزخند معنا داری زد
_:«همونجوری که شماها بچه دار میشید»
+:«چی...؟!راه و روش دیگه ای وجود نداره»
نیشخندی روی لباش نقش بست
_:«برو توی اتاق... »
+:«داری منو کجا میبری^»
دست و پام رو با هر روشی که میتونستم تکون دادم تا ولم کنه
_:«هیشش خفه شو و مثل یه دختر خوب دنبالم بیا»
نمیفهمیدم چرا ولی من مطیع حرفاش بودم
+:«چشم...»
من چی داشتم میگفتم...
_:«گود گرل »
+:«پادشاه شیاطین میگما منو کجا میبری»
با حرفم ایستاد و با اخم پرنگی بهم خیره شد
_:«خفه شو... فقط خفه شو»
سرمو پایین انداختم و به راهم ادامه دادم به یک اتاقی رسیدیم که مثل یه ویلا بود اونقد قشنگ بود که دلم میخواست اینو به تهیونگ هم نشون بدم بل یاد اوردن اسمش اشکام دوباره روی صورتم ریخت
_:«دوباره داری گریه میکنی هوم؟! »
سرشو به در تکیه داد
_:«من دلم نمیخواد مادر بچم انقد گریه کنه»
با حرفش انگار شک بهم وارد شد مادر بچش؟! منظورش چی بود؟!
+:«چی...؟! »
_:«قراره بچه ی منو برام بدنیا بیاری»
+:«توی دنیای شما چجوری بچه دار میشن قرص میخورن یا چیزی؟! »
پوزخند معنا داری زد
_:«همونجوری که شماها بچه دار میشید»
+:«چی...؟!راه و روش دیگه ای وجود نداره»
نیشخندی روی لباش نقش بست
_:«برو توی اتاق... »
۱۴.۶k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.