black flower(p,293)

black flower(p,293)

دوسورا: حرف دیگه ای نداری؟ وقتشه که به.....

اما قبل از اینکه فرصت کنه حرفش رو کامل بزنه چاقوی کوچیک توی دست تهیونگ تو دستش فرو رفت.

چی....؟

اون لعنتی کی فرصت کرده بود که دستاش رو باز کنه و اون چاقوی فاکی رو از کجا آورده بود؟

دوسورا سعی کرد اسلحه ش رو به سر تهیونگ نشونه بگیره اما با ضربه ی دیگه ای که به دستش وارد شد اسلحله اش از دستش افتاد و تهیونگ خم شد و اونو برداشت.

تهیونگ: دیگه همه چیز تموم شد آجوما.

دو سورا سرشو با شدت چپ و راست کرد.

دوسورا: نه.... امکان نداره.... نباید اینجوری میشد.

با صدای خشمگینش تو صورت در هم تهیونگ فریاد کشید.

دوسورا دستشو بین موهاش فرو کرد و شروع به لرزیدن کرد.

دوسورا: تو نمی تونی... این همه سال... نقشه هام.....

مثل دیوونه ها با خودش شروع به حرف زدن کرد و تهیونگ آهی کشید.

تهیونگ: آجوما.... به خودت بیا....

نفس عمیقی کشید و ادامه داد.

تهیونگ: قبول کن دیگه کاری از دستت بر نمیاد.

دو سورا لبخندی زد.

چشماش پر اشک شدند و صورتش رو خیس کرد.

دوسورا: منو بکش.....

ابروهای تهیونگ بالا پرید و با گیجی به زن میانسال که یه لبخند مریض روی لب داشت نگاهی انداخت.
دیدگاه ها (۳)

black flower(p,294)

black flower(p,295)

black flower(p,292)

black flower(p,291)

black flower(p,284)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط