سرنوشت
#سرنوشت
#Part۷۰
بعد خشک شدن موهام سشوار رو خاموش کرد خم شدو نفس عمیقی از موهام کشید و در گوشم گفت
ــ هیچ وقت موهاتو کوتاه نکن
بعدم بوسه ریزی روی موهام گذاشت و با گفتن ببخشید از اتاق رفت بیرون با این کارش مومورم شد خدایا سعی داره دیوونم کنه با کشیدن نفس عمیقی از اتاق اومدم بیرون بسمت اتاق کارش رفتم بازم پشت همون میز چوبی نشسته بود بسمتش رفتم کنارش نشستم و بلافاصله با جدیت شروع به یاد دادن اصول طراحی کرد بعضی وقتا خودمو به خنگی میزدم که با کلافگی میگف خدایا شکر خوردم من شاگرد نمیخام
از حرص خوردنش خوشم میومد هی سربسرش میذاشتم دیگه داشت ساعت 8میشد و باید اماده میشدیم بریم شرکت......
بابت کم بودنش معذرت میخوام
#Part۷۰
بعد خشک شدن موهام سشوار رو خاموش کرد خم شدو نفس عمیقی از موهام کشید و در گوشم گفت
ــ هیچ وقت موهاتو کوتاه نکن
بعدم بوسه ریزی روی موهام گذاشت و با گفتن ببخشید از اتاق رفت بیرون با این کارش مومورم شد خدایا سعی داره دیوونم کنه با کشیدن نفس عمیقی از اتاق اومدم بیرون بسمت اتاق کارش رفتم بازم پشت همون میز چوبی نشسته بود بسمتش رفتم کنارش نشستم و بلافاصله با جدیت شروع به یاد دادن اصول طراحی کرد بعضی وقتا خودمو به خنگی میزدم که با کلافگی میگف خدایا شکر خوردم من شاگرد نمیخام
از حرص خوردنش خوشم میومد هی سربسرش میذاشتم دیگه داشت ساعت 8میشد و باید اماده میشدیم بریم شرکت......
بابت کم بودنش معذرت میخوام
۱۶.۵k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.