نشسته ایم به خوردن صبحانه صدای موزیک میآید شاطر نگا

🌼نشسته ایم به خوردن صبحانه، 🍱صدای موزیک🎧 می‌آید. شاطر نگاهی به رادیو📻 می‌اندازد و می‌گوید: « رادیو📻 را تو روشن کردی؟ »
با تعجب به رادیو نگاه می کنم و می گویم: « نه». صدا بلندتر می‌شود. دمپاییهایم را پا می‌کنم و می‌دوم بیرون🏃‍♂، خیابان خلوت است.

🌼انگار آن سوی خیابان خبرهایی است، از همان جا رو می کنم به شاطر و داد میزنم🗣 من الان برمیگردم.
_کجا😠💁🏻‍♂؟؟؟
راه می‌افتم وقت ماندن و چانه زدن با شاطر نیست. آن سوی خیابان چراغانی💡 شده و جمعیتی همراه چراغ ها پیش می‌آیند. وقتی عکس های بزرگ🖼 شاه و فرح و ولیعهد را پیشاپیش جمعیت میبینم همه چیز را میفهمم، مراسم رژه🕴چهارم آبان است.

🌼 حتماً باز هم مثل پارسال عکس ها را برادران افروز خان🙆🏾‍♂ حمل می‌کنند. جلوتر که می‌روم می‌بینم بله، خودشان هستند یک گروه موزیک🗣 هم از پی آنها در حال نواختن🎹🎼 پیش می آیند. پشت سر آنها چند نفر که لباس محلی به تن دارند می رقصند. 🤹🏽‍♂عده‌ای از کارگران کارخانه ها هم مثل هر سال با آن کفش👟 های گنده کارگری شان پا به زمین می کوبند و «جاوید شاه» می گویند.
#نرگس #رمان_نوجوان #بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🌼عکس های آیت الله خمینی می رود بالا. با همه توان مشتم را گره...

🌼چشمهایم از بی خوابی دو کاسه خون است.👀دیشب تا صبح مشغول بودی...

🌼باران می بارد.🌧 بچه های کلاس و محله با سر و روی خیس مثل مور...

🌼وقتی انقلاب شد رحیم مخدومی، نویسنده این کتاب، تقریباً به سن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط