شوهر من هم این کار را می کرد

...... شوهر من هم این کار را می کرد ...
تا می گفتی بالای چشمت ابروست ,
لحافش را می انداخت روی دوشش و می رفت
دو متر دورتر می خوابید ...
بلافاصله دنبالش می رفتم ...
چون مادرم سپرده بود ,
هر بلایی هم سرت آوردند
نگذار رختخوابت دو تا بشود ...
از نظر مادرم مهم ترین جنگ زندگی همین بود ...
ده سالی رختخواب دو نفره مان را حفظ کردم،
اما بعدش دیگر راضی شدم رختخواب خودم را هم به او بدهم ,
و خودم روی زمین لخت خوابیدم...!

#فریبا_وفی
از کتاب: بعد از پایان
دیدگاه ها (۱)

اصلاً گیریم ازدواج کردمبچه دار شدمبچه ام بزرگ شدمدرسه رفتخوا...

‏بدون وحشت ، از خدا میپرسید کهآیا واقعا خیال میکند مخلوقاتش ...

هی چند قدم میرفت ، وایمیستاد ...هی باز چند قدم میرفت ، باز و...

سر چهارراه منتظر کسی بودم ,که یه ماشین کنارم ترمز کرد و شیشه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط