دیوانه بازی پارت 20 :
دیوانه بازی پارت 20 :
ات ویو:
سریع لباسامو پوشیدم اصلا چرا بهش گوش دادم؟ چرا نمیتونم بهش نه بگم؟ نه نه نباید بازیچه دستش بشم ات تو قوی فقط برو بیبن چیکار داره لباسم که پوشیدم رفتم پایین منتظرم بود و منم بازم در مقابلش نرم شدم یاد بوسه ای که بهم داد افتادم خجالت کشیدم اولین بارم نبود اما دلم رفته بود درحالی که سرم پایین بود و روبروی جونگکوک
بودم جونگکوک دستمو گرفت و منو با سرعت به طرف در عمارت میکشوند
+می هی اون... ن چی؟
_اون خوابه و به ما نیاز نداره و همه مواظبشن
+اما داریم کجا میریم
همینجوری رسیدیم به ماشین جونگکوک
_سوار شو
+چراا؟
_مگه من تورو نبوسیدم؟ پس باید چیزی که لیاقت داری بهت بدم سوار شو
ات ویو:
مونده بودم چی بگم سوار شدم و با دستام بازی میکردم
_الکی استرس داری چیزای خوبی منتظرتن خانوم کوچولو
+خیلی..
_پیاده شو رسیدیم!
+اینجا کجاست کلوپ اریسا؟ یه کلوپ؟
جونگکوک پیاده شد و سمت در من اومد و بازش کرد و دستمو گرفتو پیاده کرد و دنبال خودش کشوند رفتیم داخل هم جا خاموش بود که یهو یه نور سمت جونگکوک روشن کرد جونگکوک به سمت من اومد و انو زد
_افتخار میدید کویین؟
ناخواسته دستمو توی دستش دادم بلند شد و منو به رقص داورد مستقیم به چشم هام نگاه میکرد و میگفت منو میخواد 🥲
بعد از رقصممون هم جا روشن شد اون کلوپ بیش از حد بزرگ بود کلی ادم بودن که برامون دست میزدن جونگکوک دوتا دستمو گرفت که باعث شد به سمتش برگردم و سرشو پایین انداخت
_ا/ت شی وقتی گفتی تنهایی حرف بزنیم فکر کردم میخوای بهم ابراز علاقه کنی (خنده ای کرد) ات شی من واقعا دوست دارم! یعنی تو پرنسس دیوونه منی، میشه بام ازدواج کنی؟
ات ویو:
شوکه شدم منو با این مرد چیکار کردم دستمو از دستش کشیدم بیرون
+من باید فکر کنم کوک
انگار یکم ناراحت شد
_باشه.... مهم نی
یلحظه به اطرافم نگاه کردم تو این چندروز حس حال دیگه ای داشم دلیل جونگکوک نبود
+فکرامو کردم قبوله
(خب هنوز خیلی مونده 😔به همین خوش نشید😂❤)
ات ویو:
سریع لباسامو پوشیدم اصلا چرا بهش گوش دادم؟ چرا نمیتونم بهش نه بگم؟ نه نه نباید بازیچه دستش بشم ات تو قوی فقط برو بیبن چیکار داره لباسم که پوشیدم رفتم پایین منتظرم بود و منم بازم در مقابلش نرم شدم یاد بوسه ای که بهم داد افتادم خجالت کشیدم اولین بارم نبود اما دلم رفته بود درحالی که سرم پایین بود و روبروی جونگکوک
بودم جونگکوک دستمو گرفت و منو با سرعت به طرف در عمارت میکشوند
+می هی اون... ن چی؟
_اون خوابه و به ما نیاز نداره و همه مواظبشن
+اما داریم کجا میریم
همینجوری رسیدیم به ماشین جونگکوک
_سوار شو
+چراا؟
_مگه من تورو نبوسیدم؟ پس باید چیزی که لیاقت داری بهت بدم سوار شو
ات ویو:
مونده بودم چی بگم سوار شدم و با دستام بازی میکردم
_الکی استرس داری چیزای خوبی منتظرتن خانوم کوچولو
+خیلی..
_پیاده شو رسیدیم!
+اینجا کجاست کلوپ اریسا؟ یه کلوپ؟
جونگکوک پیاده شد و سمت در من اومد و بازش کرد و دستمو گرفتو پیاده کرد و دنبال خودش کشوند رفتیم داخل هم جا خاموش بود که یهو یه نور سمت جونگکوک روشن کرد جونگکوک به سمت من اومد و انو زد
_افتخار میدید کویین؟
ناخواسته دستمو توی دستش دادم بلند شد و منو به رقص داورد مستقیم به چشم هام نگاه میکرد و میگفت منو میخواد 🥲
بعد از رقصممون هم جا روشن شد اون کلوپ بیش از حد بزرگ بود کلی ادم بودن که برامون دست میزدن جونگکوک دوتا دستمو گرفت که باعث شد به سمتش برگردم و سرشو پایین انداخت
_ا/ت شی وقتی گفتی تنهایی حرف بزنیم فکر کردم میخوای بهم ابراز علاقه کنی (خنده ای کرد) ات شی من واقعا دوست دارم! یعنی تو پرنسس دیوونه منی، میشه بام ازدواج کنی؟
ات ویو:
شوکه شدم منو با این مرد چیکار کردم دستمو از دستش کشیدم بیرون
+من باید فکر کنم کوک
انگار یکم ناراحت شد
_باشه.... مهم نی
یلحظه به اطرافم نگاه کردم تو این چندروز حس حال دیگه ای داشم دلیل جونگکوک نبود
+فکرامو کردم قبوله
(خب هنوز خیلی مونده 😔به همین خوش نشید😂❤)
۵.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.