دیوانه بازی پارت 19 :
دیوانه بازی پارت 19 :
+جونگکوک شی میخواستم یچیزیو بهت بگم!
_بهم علاقه داری؟ منم..
ات خنده کوچیکی کرد و گفت
+ن موضوع این نی
_چیشده ات همچی خوبه؟
+درباره برادرته! قرار بود همچی راز بمونه اما نمیدونم چرا میخوام بهت بگم
_درباره برادرم؟
+فکر میکنم 3 سال پیش بود که برادرتو از دست دادی می هی به سرپرستی گرفتی! خوبم میدونی مادر می هی بعد از مرگ برادرت گم شد چندروز پیش موفق شدم یسری اطلاعات جدید هک کنم اما قبلش باید بگم برادرت 3 سال پیش میدونست که قراره بمیره ولی نمرد اون میدونست به خوبی میتونی می هی نگه داری! و بخاطر تو و می هی مرگشو جعل کرد اما چند روز پیش یه بیمارستان از میلان ایتالیا خبر داد یکی به فامیلی جئون و اسم برادرت اونجا یکساله بستریه! و یه زن ازش مراقبت میکنه!
_چی! پس داری میگی برادرم زندست اره؟ یجایی تو دلم میدونستم اون زندست پیداش میکنم ممنونم!
+خواهش میکنم اگه کاری نداری من میرم رئیس
_ازت یه خواهشی دارم! یه دوست دارم اسمش تهیونگه میشه بدونی حالش چطوره نمیخوام بفهمه من دنبال حالشم
+نیاز نیست بگردم خودم میدونم اون الان (از همین الان زن تهیونگو لعنت کنه) اون الان ازدواج کردن و یه بچه 1 ساله داره
_تو از کجا میدونی؟
+من همچیو میدونم! باندتون رفاقتتون
_پس میدونی ، تا سه سال پیش همچی خوب بود اما وقتی برادرم مرد نابود شدیم فقط جیمین موند تهیونگ کلا رفت جین یونگی نامجون جیهوپ همشون ناپدید شدن! (قطره اشک)
+نمیخواستم رو زخمت نمک بپاشم رئیس!
_(اشکشو پاک کرد) حالا که همچیمو بهت گفتم دیگه بهم نگو رئیس ما از این ببعد همدم همدیگه ایم
کوک با خونسردی از جاش بلند شد و رو بروی ات وایساد خم شد تا صورتش رو بروی صورت ات قرار بگیره با دستاش دسته مبل گرفت و شروع کرد به بوسیدن ات
ات ویو:
یهو پاشد و اومد منو بوسید چشمام دو کاسه شده بود به کارش ادامه میداد اروم تر شدم که بس کرد
_و عشق همدیگه!
+تو چیکار میکنی...
_پاشو پاشو
+چی!
کوک دست ات گرفت و بلند کرد
_برو لباس بپوش میریم مهمونی
+هان
_سریع باش
ات با دستپاچگی رفت و لباس پوشید
(اسلاید دوم)
(پاره شدم از 5 دارم مینویسم 3 ساعت نیمه 🥲🧸)
#فیک
+جونگکوک شی میخواستم یچیزیو بهت بگم!
_بهم علاقه داری؟ منم..
ات خنده کوچیکی کرد و گفت
+ن موضوع این نی
_چیشده ات همچی خوبه؟
+درباره برادرته! قرار بود همچی راز بمونه اما نمیدونم چرا میخوام بهت بگم
_درباره برادرم؟
+فکر میکنم 3 سال پیش بود که برادرتو از دست دادی می هی به سرپرستی گرفتی! خوبم میدونی مادر می هی بعد از مرگ برادرت گم شد چندروز پیش موفق شدم یسری اطلاعات جدید هک کنم اما قبلش باید بگم برادرت 3 سال پیش میدونست که قراره بمیره ولی نمرد اون میدونست به خوبی میتونی می هی نگه داری! و بخاطر تو و می هی مرگشو جعل کرد اما چند روز پیش یه بیمارستان از میلان ایتالیا خبر داد یکی به فامیلی جئون و اسم برادرت اونجا یکساله بستریه! و یه زن ازش مراقبت میکنه!
_چی! پس داری میگی برادرم زندست اره؟ یجایی تو دلم میدونستم اون زندست پیداش میکنم ممنونم!
+خواهش میکنم اگه کاری نداری من میرم رئیس
_ازت یه خواهشی دارم! یه دوست دارم اسمش تهیونگه میشه بدونی حالش چطوره نمیخوام بفهمه من دنبال حالشم
+نیاز نیست بگردم خودم میدونم اون الان (از همین الان زن تهیونگو لعنت کنه) اون الان ازدواج کردن و یه بچه 1 ساله داره
_تو از کجا میدونی؟
+من همچیو میدونم! باندتون رفاقتتون
_پس میدونی ، تا سه سال پیش همچی خوب بود اما وقتی برادرم مرد نابود شدیم فقط جیمین موند تهیونگ کلا رفت جین یونگی نامجون جیهوپ همشون ناپدید شدن! (قطره اشک)
+نمیخواستم رو زخمت نمک بپاشم رئیس!
_(اشکشو پاک کرد) حالا که همچیمو بهت گفتم دیگه بهم نگو رئیس ما از این ببعد همدم همدیگه ایم
کوک با خونسردی از جاش بلند شد و رو بروی ات وایساد خم شد تا صورتش رو بروی صورت ات قرار بگیره با دستاش دسته مبل گرفت و شروع کرد به بوسیدن ات
ات ویو:
یهو پاشد و اومد منو بوسید چشمام دو کاسه شده بود به کارش ادامه میداد اروم تر شدم که بس کرد
_و عشق همدیگه!
+تو چیکار میکنی...
_پاشو پاشو
+چی!
کوک دست ات گرفت و بلند کرد
_برو لباس بپوش میریم مهمونی
+هان
_سریع باش
ات با دستپاچگی رفت و لباس پوشید
(اسلاید دوم)
(پاره شدم از 5 دارم مینویسم 3 ساعت نیمه 🥲🧸)
#فیک
۵.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.