ضبط فصل جدید ران BTS تموم شده بود نور صحنهها خاموش شد
ضبط فصل جدید ران BTS تموم شده بود. نور صحنهها خاموش شد، دوربینها کنار رفتن، و اعضا دور هم روی زمین نشسته بودن، خسته اما خندون.
هوپی با نفسنفسزدن گفت:
«من هنوز دارم به اون لحظهای فکر میکنم که شوگا توی بازی حافظه، خودش اسم خودش رو فراموش کرد!»
همه خندیدن. شوگا اخم الکی کرد ولی خودش هم خندش گرفت.
نامجون، مثل همیشه با لبخند مدیریتوارش گفت:
«خب خب، حالا که فصل جدید رو شروع کردیم و قسمت اول رو گرفتیم، دوست دارم نظر همه رو بدونم. چطور بود؟ حستون چیه؟»
جین با دست به دلش زد و گفت:
«من هنوزم حس میکنم قراره تو مسابقهی پانتومیم سکته کنم. ولی در کل، عالی بود. فضای جدید با حضور ات خیلی شادتر شده.»
تهیونگ که کنار ات نشسته بود، گفت:
«فکر میکنم این فصل قراره خاصترین فصل باشه. چون بالاخره یه تعادل جدیدی بینمون بهوجود اومده.»
جیمین با نگاهی نرم به ات گفت:
«من حس میکنم بعد از مدتها، واقعا خودمون شدیم. دیگه اون فشار و تنش نیست... حتی با این که هنوز بعضی حسها توی دلمه.»
کوک لبخند زد و گفت:
«واقعاً لذت بردم. ات به تیممون یه حس تازه داده... یه ترکیب متفاوت. انگار یه تکه پازل اضافه شده.»
شوگا که همیشه کمتر حرف میزد، با جدیت گفت:
«نمیخوام کلیشهای باشم، ولی منم قبول دارم. فقط امیدوارم فصل بعدی هم همینقدر عمیق و خالص بمونه.»
هوپی گفت:
«انرژیمون خیلی خوبه. شاید خسته باشیم، اما حس میکنم روحمون شارژ شده.»
در نهایت، نوبت به ات رسید. همه ساکت شدن و منتظر بودن نظرش رو بشنون.
ات لبخند زد، نگاهی به همه انداخت و گفت:
«صادقانه بگم... اولش خیلی استرس داشتم. فکر میکردم شاید نتونم با فضای شما هماهنگ بشم. ولی... امروز، وسط خندههاتون، شوخیها، حتی بحثهای کوچیک، حس کردم منم یکی از شما هستم. واقعاً خوشحالم که کنار شما هستم.»
همه با لبخند تأیید کردن.
نامجون سرش رو تکون داد و گفت:
«خوش اومدی به خونوادهی ما، ات.»
لحظهای سکوت بینشون افتاد. ولی این سکوت از اون سکوتهای سنگین نبود. یه سکوت آروم و شیرین بود. همونجوری که بین آدمایی هست که مطمئنن راهشون، از اینجا به بعد، یکیه.
هوپی با نفسنفسزدن گفت:
«من هنوز دارم به اون لحظهای فکر میکنم که شوگا توی بازی حافظه، خودش اسم خودش رو فراموش کرد!»
همه خندیدن. شوگا اخم الکی کرد ولی خودش هم خندش گرفت.
نامجون، مثل همیشه با لبخند مدیریتوارش گفت:
«خب خب، حالا که فصل جدید رو شروع کردیم و قسمت اول رو گرفتیم، دوست دارم نظر همه رو بدونم. چطور بود؟ حستون چیه؟»
جین با دست به دلش زد و گفت:
«من هنوزم حس میکنم قراره تو مسابقهی پانتومیم سکته کنم. ولی در کل، عالی بود. فضای جدید با حضور ات خیلی شادتر شده.»
تهیونگ که کنار ات نشسته بود، گفت:
«فکر میکنم این فصل قراره خاصترین فصل باشه. چون بالاخره یه تعادل جدیدی بینمون بهوجود اومده.»
جیمین با نگاهی نرم به ات گفت:
«من حس میکنم بعد از مدتها، واقعا خودمون شدیم. دیگه اون فشار و تنش نیست... حتی با این که هنوز بعضی حسها توی دلمه.»
کوک لبخند زد و گفت:
«واقعاً لذت بردم. ات به تیممون یه حس تازه داده... یه ترکیب متفاوت. انگار یه تکه پازل اضافه شده.»
شوگا که همیشه کمتر حرف میزد، با جدیت گفت:
«نمیخوام کلیشهای باشم، ولی منم قبول دارم. فقط امیدوارم فصل بعدی هم همینقدر عمیق و خالص بمونه.»
هوپی گفت:
«انرژیمون خیلی خوبه. شاید خسته باشیم، اما حس میکنم روحمون شارژ شده.»
در نهایت، نوبت به ات رسید. همه ساکت شدن و منتظر بودن نظرش رو بشنون.
ات لبخند زد، نگاهی به همه انداخت و گفت:
«صادقانه بگم... اولش خیلی استرس داشتم. فکر میکردم شاید نتونم با فضای شما هماهنگ بشم. ولی... امروز، وسط خندههاتون، شوخیها، حتی بحثهای کوچیک، حس کردم منم یکی از شما هستم. واقعاً خوشحالم که کنار شما هستم.»
همه با لبخند تأیید کردن.
نامجون سرش رو تکون داد و گفت:
«خوش اومدی به خونوادهی ما، ات.»
لحظهای سکوت بینشون افتاد. ولی این سکوت از اون سکوتهای سنگین نبود. یه سکوت آروم و شیرین بود. همونجوری که بین آدمایی هست که مطمئنن راهشون، از اینجا به بعد، یکیه.
- ۳.۵k
- ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط