خاطراتمون:)
خاطراتمون:)
پارت۴
دیانا:رفتم تو رختکن و لباسمو پوشیدم اومدم بیرون
ارسلان:دیانا غذا میخوری
دیانا:اره چی
ارسلان:یادمه سوشی دوست داشتی
دیانا:اوکی ولی به یه شرط
ارسلان:چی
دیانا:برام همچیو توضیح بدی
ارسلان:اوکی.بزار برم اسنپ فود سفارش بدم
دیانا:رمز گوشیم چی بود
ارسلان:اخرین بار۲۸۰۵بود
دیانا:اوکی مرسی
ارسلان:گوشیم زنگ خورد ببین کیه
دیانا:هستی کیه دیگا
ارسلان:اها ولش کن
سوشیمون رسید
دیانا:من میرم میگیرم
ارسلان:باش مراقب باش
دیانا:با تاپ شلوارک رفتم پایین
ارسلان:زنگ زدم به بچها
(مکالمه عسل با ارسلان)
ارسلان:سلام عسل خوبید کجایید
عسل:ما از طرف دانشگاه اومدیم ترکیه یه ماه میمونیم
ارسلان:اوکی بای
عسل:بای
(پایان مکالمه)
دیانا:مرده خیلی عجیب نگام میکرد
پیک موتوری:جوووووون عجب کص.ی داری عجب م.مه هایی داری
دیانا:برو گمشو میرینم بهتا بده سوشیمو اینم پولت
پیک موتوری:نمیرم و میکنمت میمکنمت
دیانا:خفه شو اشغال(با داد)دستشو کرد تو شلوارکم و مالید ک.ص.مو
ارسلان:با جیغ دیانا رفتم پایین
مرتیکه عوضی داری چیکار میکنی مگه خودت ناموس نداری ولش کن
دیانا:مرده و ارسلان درگیر شدن مرده رفت منم رفتم تو خونه شروع کزدم به گریه کردن
ارسلان:رفتم بالا دیدم دیانا داره گریه میکنه.خوبی
دیانا:نه خوب نیستم بهم داشت ت.ج.ا.و.ز میکرد اگر داد نمیزدم الان من زن شده بودم من ۲۰سالمه خیلی کوچیکم ادامه گریه
ارسلان:رفت تو بغلم منم نازش کردم و خوابش برد باورم نمیشد باز داشتیم مثل قبل میشدیم....
ادامه دارد......
پارت۴
دیانا:رفتم تو رختکن و لباسمو پوشیدم اومدم بیرون
ارسلان:دیانا غذا میخوری
دیانا:اره چی
ارسلان:یادمه سوشی دوست داشتی
دیانا:اوکی ولی به یه شرط
ارسلان:چی
دیانا:برام همچیو توضیح بدی
ارسلان:اوکی.بزار برم اسنپ فود سفارش بدم
دیانا:رمز گوشیم چی بود
ارسلان:اخرین بار۲۸۰۵بود
دیانا:اوکی مرسی
ارسلان:گوشیم زنگ خورد ببین کیه
دیانا:هستی کیه دیگا
ارسلان:اها ولش کن
سوشیمون رسید
دیانا:من میرم میگیرم
ارسلان:باش مراقب باش
دیانا:با تاپ شلوارک رفتم پایین
ارسلان:زنگ زدم به بچها
(مکالمه عسل با ارسلان)
ارسلان:سلام عسل خوبید کجایید
عسل:ما از طرف دانشگاه اومدیم ترکیه یه ماه میمونیم
ارسلان:اوکی بای
عسل:بای
(پایان مکالمه)
دیانا:مرده خیلی عجیب نگام میکرد
پیک موتوری:جوووووون عجب کص.ی داری عجب م.مه هایی داری
دیانا:برو گمشو میرینم بهتا بده سوشیمو اینم پولت
پیک موتوری:نمیرم و میکنمت میمکنمت
دیانا:خفه شو اشغال(با داد)دستشو کرد تو شلوارکم و مالید ک.ص.مو
ارسلان:با جیغ دیانا رفتم پایین
مرتیکه عوضی داری چیکار میکنی مگه خودت ناموس نداری ولش کن
دیانا:مرده و ارسلان درگیر شدن مرده رفت منم رفتم تو خونه شروع کزدم به گریه کردن
ارسلان:رفتم بالا دیدم دیانا داره گریه میکنه.خوبی
دیانا:نه خوب نیستم بهم داشت ت.ج.ا.و.ز میکرد اگر داد نمیزدم الان من زن شده بودم من ۲۰سالمه خیلی کوچیکم ادامه گریه
ارسلان:رفت تو بغلم منم نازش کردم و خوابش برد باورم نمیشد باز داشتیم مثل قبل میشدیم....
ادامه دارد......
۴.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.