عشق خشن من
چا اون وو ویو:وقتی دختر رو دیدم شوکه شدم همون دختره بود ، خودمو جمع کردم و بهش گفتم برو سر کارت ، جیسو از عصبانیت داشت دیونه می شد تو دلم از این خوشحال بودم ولی چون هنوز دوسش داشتم ناراحتم بود ، وقتی دختره رفت منم می خواستم برم که جیسو دستمو گرفت و گفت
×می بینم که برگشتی
_......
×نکنه دلت برام تنگ شده هان (با پوزخند)
_برای کی برای تو ؟(با نیشخند)
×پس برای چی برگشتی هان
_بنظر خودت چرا برگشتم
×.....
_اینجا شرکت منه معلومه که بر می گردم
حلام برو به کارت برس و دور ور منم پیدات نشه فهمیدی.
جیسو محکم منو بغل کرد و گفت
×دلم خیلی برات تنگ شده لطفاً منو ببخش
میشه یه بار دیگه باهم باشم
چااون وو جیسو رو هل داد و
_چی داری میگی هان(با داد) برو باهمونی که بهم خیانت کردی خوش باش باشه دیگه نبینم سعی کنی خود تو بهم نزدیک کنی فهمیدی
اره اونجا رفتم سمت اتاقم و درو محکم بستم نشستم روی صندلی از سر درد شدید با دستام محکم به سرم می زدم همش خاطره اون شب به یادم می آمد.
(خاطره شبی که جیسو به اون وو خیانت کرد)
ویو چا اون وو:چند روزی بود که جیسو اخلاقش عوض شده بود ، امشب قرار بود که باهم بریم بیرون که پیام داد گفت
×عزیزم امشب نمی توانم بیام یه مشکلی پیش آمده
_باشه عشقم بعدن می بینمت
گوشی گذاشتم روی میز حوصلم سر فته بود رفتم بیرون یکم با ماشین دور دور کردم می خواستم برگردم که یادم آمد امشب مهمون داریم نمی خواستم با سهام داری بابام رو به رو سم چون همش حرف ازدواج من و با دخترای یکی از سهام دارن وسط می کشیدن پس تصمیم گرفتم برم خونه مشترک خودم و جیسو رسیدم خونه دیدم چراغ ها روشن شاید جیسو هم ناراحت بوده و آمده اینجا با کلید درو باز کردم رفتم داخل تو پذیرایی کسی نبود از پله رفتم بالا که صدای ناله می آمد رفتم سمت اتاق مشترک مون دیدم جیسو با یه مرد داشت س×ک×س می کرد همینطوری خشکم زد که یهو جیسو متوجه من شد
×آ تو اینجا چیکار می کنی؟
_هه من اینجا چیکار می کنم . خودت داری چه خلتی می کنی هان(داد)
پسره:عزیزم این کیه ؟هوی آقا شما چرا دارید سر دوست دختر من داد می زنید
_که دوست دخترت
به سمت مرده هجوم مردم و یه مشت به صورتش که خون از دماغش زد بیرون
_مرتیکه آشغال این دوست دختر منه منه کثافت
مرده رو ول کردم از خونه زدم بیرون
فرداش جیسو با بی شرمی تمام آمد جلوم گفت
×سلام عزیزم
_عزیزم !
×چیه نکنه فکر کردی من فقط به تو بسنده می کنم هان
_نیشخند
×ببین تو هم برای من مثل مردای دیگه پس لطفاً اینطوری رفتار نکن
_گمشو بیرون
×خوب اگه بخوای می تونیم دوباره ادامه بدیم (دختره پرو🤬)
_گمشو بیروننن(با داد)
×هه خوب تو مثل بقیه پسر پس خدا حافظ ددی
(بازگشت به زمان حال)
دیگه بعد اون اتفاق به خودم قول دادم که نه به دختر اعتماد کنم و نه به این شرکت بیام ولی مجبورم آخه لعنت به این زندگی
×می بینم که برگشتی
_......
×نکنه دلت برام تنگ شده هان (با پوزخند)
_برای کی برای تو ؟(با نیشخند)
×پس برای چی برگشتی هان
_بنظر خودت چرا برگشتم
×.....
_اینجا شرکت منه معلومه که بر می گردم
حلام برو به کارت برس و دور ور منم پیدات نشه فهمیدی.
جیسو محکم منو بغل کرد و گفت
×دلم خیلی برات تنگ شده لطفاً منو ببخش
میشه یه بار دیگه باهم باشم
چااون وو جیسو رو هل داد و
_چی داری میگی هان(با داد) برو باهمونی که بهم خیانت کردی خوش باش باشه دیگه نبینم سعی کنی خود تو بهم نزدیک کنی فهمیدی
اره اونجا رفتم سمت اتاقم و درو محکم بستم نشستم روی صندلی از سر درد شدید با دستام محکم به سرم می زدم همش خاطره اون شب به یادم می آمد.
(خاطره شبی که جیسو به اون وو خیانت کرد)
ویو چا اون وو:چند روزی بود که جیسو اخلاقش عوض شده بود ، امشب قرار بود که باهم بریم بیرون که پیام داد گفت
×عزیزم امشب نمی توانم بیام یه مشکلی پیش آمده
_باشه عشقم بعدن می بینمت
گوشی گذاشتم روی میز حوصلم سر فته بود رفتم بیرون یکم با ماشین دور دور کردم می خواستم برگردم که یادم آمد امشب مهمون داریم نمی خواستم با سهام داری بابام رو به رو سم چون همش حرف ازدواج من و با دخترای یکی از سهام دارن وسط می کشیدن پس تصمیم گرفتم برم خونه مشترک خودم و جیسو رسیدم خونه دیدم چراغ ها روشن شاید جیسو هم ناراحت بوده و آمده اینجا با کلید درو باز کردم رفتم داخل تو پذیرایی کسی نبود از پله رفتم بالا که صدای ناله می آمد رفتم سمت اتاق مشترک مون دیدم جیسو با یه مرد داشت س×ک×س می کرد همینطوری خشکم زد که یهو جیسو متوجه من شد
×آ تو اینجا چیکار می کنی؟
_هه من اینجا چیکار می کنم . خودت داری چه خلتی می کنی هان(داد)
پسره:عزیزم این کیه ؟هوی آقا شما چرا دارید سر دوست دختر من داد می زنید
_که دوست دخترت
به سمت مرده هجوم مردم و یه مشت به صورتش که خون از دماغش زد بیرون
_مرتیکه آشغال این دوست دختر منه منه کثافت
مرده رو ول کردم از خونه زدم بیرون
فرداش جیسو با بی شرمی تمام آمد جلوم گفت
×سلام عزیزم
_عزیزم !
×چیه نکنه فکر کردی من فقط به تو بسنده می کنم هان
_نیشخند
×ببین تو هم برای من مثل مردای دیگه پس لطفاً اینطوری رفتار نکن
_گمشو بیرون
×خوب اگه بخوای می تونیم دوباره ادامه بدیم (دختره پرو🤬)
_گمشو بیروننن(با داد)
×هه خوب تو مثل بقیه پسر پس خدا حافظ ددی
(بازگشت به زمان حال)
دیگه بعد اون اتفاق به خودم قول دادم که نه به دختر اعتماد کنم و نه به این شرکت بیام ولی مجبورم آخه لعنت به این زندگی
۴.۸k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.