عاشقم باش پارت شش

عاشقم باش پارت شش

ارسلان: بدو
دیانا : باش دیگه .... امروز روزی بود که باید مامانش و باباش منو میدیدن من بودم و با کلی استرس رفتیم و رسیدیم🥶
ارسلان: برو تو
دیانا: خیلی استرس دارم🥶
ارسلان : منم خیلی دارم .... دستش گرفتم می لرزید
دیانا: میشه دست همو نگیریم
ارسلان :🤦🏻‍♂ خب باور نمیکنن
دیانا : نمیدونم استرس دارم.... رفتیم داخل خونه
ارسلان : مامان دختری که عاشقش شدم اوردم
مامان ارسلان: سلام گلم چقدر خوشگلی این از رومینا قشنگ تر😍🤩
ارسلان : خب مامان بیایم داخل
مامان ارسلان: بفرمایید قشنگم
ارسلان: بابا کجا‌ست
مامان ارسلان: سرکار امشبم نمیاد عروسم چطوره
دیانا : با استرس .... خوبم ممنون شما خوبی
مامان ارسلان: فدات امشبم که حق ندارید برین که فردا عقده
دیانا: در گوش ارسلان گفتم .... مگه قرار نبود هفته دیگه عقد کنیم🤨
ارسلان : مامانم و بابام اینجوری می‌خوان😐
مامان ارسلان: در گوشی هم که حرف میزنید فقط دوتاتون باید توی اتاق ارسلان بخوابید دیگه فردا محرم می‌شید
دیانا : رفتیم داخل اتاق ... خب تو رو تخت می‌خوابی من کجا بخوابم
ارسلان : با نیکا چجوری رو تخت می‌خوابیدین
دیانا : ما همو بغل میکردیم یعنی میخوای همو بغل کنیم🤐
ارسلان: نه منظورم این نیست😐
دیانا : تو بخواب منم یه فکری میکنم .... نشستم خودم چسبوندم به میز با گوشیم بازی کردم خوابم برد
ارسلان : ساعت 3 بود خواستم برم آب بخورم که دیانا دیدم بغلش کردم گذاشتمش روی تخت پیش خودم بغلش نکردم خواستیم بخوابیم
ساعت 5 صبح شد
ارسلان : .....
دیدگاه ها (۶)

بچه ها اگه ۱۸۰تا بشیم چهار پارت دیگه می زارم

ارسلاندیاناسحر

عاشقم باش پارت پنجبعد ده دقیقه به خونه ای که رفته بودم رسیدی...

عاشقم باش پارت چهاردر حال رفتن بودم که یک نفر صدام زدارسلان:...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان عشق و نفرت پارت ۱۲خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونگ کوک سان...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط