Part

Part:1
#مافیای_من

ات و جونگکوک زن و شوهرن اما ات بعد از اینکه میفهمه جونگکوک یه بیماری به اسم سادیسم داره...
ات فرار میکنه و میره پیش دوستش بورام و یک سالی میشه که ات از جونگکوک فرار کرده و جونگکوک در به در دنبالش میره جونگکوک بزرگترین باند مافیاعه و ات رو خیلی اذیت میکرده که ات دست به اینکار میشه

▪︎one year later▪︎
بورام: هی ات دارم میرم سرکار خونه رو به تو میسپرم
رفتم جلو بوسش کردم اومد نوک بینیمو گرفت
بوارم: کیوتت
بعد از رفتن بورام نشستم جلو تلویزیون زدم اخبار
اخبار: دوباره شاهد کشتار در سئول میشویم بیش از ۱۰۰ هزار نفر در این شهر به قتل فجیعی رسیدند اما کی پشت این قضیه است...
درسته جئون جونگکوک بزرگترین مافیا که هنوز پلیس او را دستگیر نکرده روی تمای دیوار های شهر نوشته شده که پیدات میکنم یعنی فرد مورد نظرش کیه..؟!
تپش قلبم گرفته بودم اشکام همینجوری داشت میمومد اون منو پیدا کنه منو میکشه
زنگ زدم به بورام
ات: الو بورام (با صدای لرزون)
بورام: بله دختر هیی چیزی شده چرا صدات این مدلیه؟
ات: جوو‌... جوو
بورام: ات نمیفهمم چی میگی درست بگو دختر داری دقم میدی
سعی کردم لرزون صدامو بگیرم
ات: جونگکوک توی تلویزیونه اون منو پیدا میکنه (با تپه پته)
بورام: باشه باشه ات آروم باش در قفل کن پنجره ها رو ببند اون نمیدونه تو کجایی منم یه ساعت دیگه میام آروم باش سعی کن بخوابی
ات: باشه
گوشیو قطع کردم پنجره ها رو بستم در قفل کردم نفس نفس میزدم رفتم سمت پنجره پرده رو آروم کشیدم کنار بیرون نگاه کردم رفتم رو کاناپه نشستم به اخبار گوش دادم
اخبار: یه ویدئوی از جئون جونگکوک به دستمون رسید الان ویدئو رو براتون پخش میکنم
ویدئو: عاح بیب کجایی تا کی میخوای از دستم فرار کنی وقتی بگیرمت دیگه ولت نمیکنم پس با پای خودت بیا پیشم
اخبار: همینطور که دیدید آقای جئون جونگکوک دنبال کسی میگرده اما چه کسی با روان این مرد بازی کرده که اون سئول رو به کشتارگاه تبدیل کرده، سئول تحت فرمان جئون جونگکوک است و پلیس قدرتی برای نگه داشتن جئون جونگکوک نداره
زدم تلویزیون خاموش کردم
ات: دستت هم بهم نمیخوره لعنتییییی
تا موقعی که بورام بیاد چشمام رو هم نزاشتم

▪︎a few mines later▪︎
صدای باز شدن در شنیدم سریع رفتم آشپزخونه ی چاقو برداشتم اشکام همینجوری داشت میریخت صورتم چشمام قرمز شده بود در مه باز شد حمله ور شدم روش
بورام: هیی منم ات منم بورام
ات: تویی تویی (با لکنت)
چاقو رو انداختم زمین نشستم زمین شروع کردم به گریه کردن بورام متقابلا نشست رو زمین بغلم کرد
بورام: هیشش آروم باش من پیشتم اون حتی نمیدونه کجاییم آروم باش دستش هم بهت نمیرسه باشه آروم باش حالا بیا بریم اتاق بخوابیم...
دیدگاه ها (۰)

Part:2#مافیای_منبورام: هیس آروم باش من پیشتم اون حتی نمیدونه...

Part:3#مافیای_من بورام: باشه رییس ات دنبالم رفتم دنبالش که ر...

تکپارتی وقتی تو مهمونی لباس باز میپوشی ویو جونگکوک امروز برا...

پارت۲ویو اتجیمین رفت در یخچال نوتلا رو برداشت و همشو کرد تو ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۳#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط