رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۱
نکته : بچه ها من تو پارت ۱ این فصل یه نقش دارم ....
☆ پرش زمانی به فردا
ویو تهیونگ : چشمات اقیانوسی بودن از هزاران هزار ستاره و منم گمشدهای توی کهکشام بی انتهای چشمات بودم .... عزیز ترین من چشمات اقیانوس عمیقی بودن که غرق شدن توشون برام لذت بخش بود ......
میخوام بدونم الان داری کجارو روشن میکنی ماه من ! 🌙
کاش میتونستم دوباره به دستت بیارم !
اون حس قشنگ صدای خنده هات رو لازم دارم .... !
دقیقا کجایی ... ؟
ویو نویسنده : بعد از ناپدید شدن عزیز ترین کسش عمه چی عوص شد ، همه چی !
اون تغییر کرده بود !
لباس سیاه لعنتی زبایی پوشیده بود ، اون با همه فرق داشت ، اون زیبا بود
تیرگی ، زیر چشماش جا خشک کرده بود ، ولی به هر حال چیزی نمیتونست مانع از بین رفتن زیبایی وصف ناپذیرش بشه !
موهای سیاه رنگش مثل آسمون شب بی نور زیبا بود
آدمای زیادی تو مراسم خاک سپاری شرکت کرده بودن ، ولی دقیقا کی باید تو قبر گذاشته میشد ؟
کاش اون شخص هیچوقت وجود نداشت یا شاید سرنوست نباید اونو مقابل تهیونگ قرار میداد ......
ویو تهیونگ : دلم براش تنگ شده بود ۴ شب بود نخوابیده بودم و داشتم گریه میکردم تو مراسم ا.ت هم بود .... حالم ازش به هم میخورد کاش اونم وجور نداشت کاش کوک عاشقش نمیشد اونطوری کوک کنارم بود همینجور داشتم بی صدا گریه میکردم که ......
بی زحمت لایک کنین ❤️
# پارت ۱
نکته : بچه ها من تو پارت ۱ این فصل یه نقش دارم ....
☆ پرش زمانی به فردا
ویو تهیونگ : چشمات اقیانوسی بودن از هزاران هزار ستاره و منم گمشدهای توی کهکشام بی انتهای چشمات بودم .... عزیز ترین من چشمات اقیانوس عمیقی بودن که غرق شدن توشون برام لذت بخش بود ......
میخوام بدونم الان داری کجارو روشن میکنی ماه من ! 🌙
کاش میتونستم دوباره به دستت بیارم !
اون حس قشنگ صدای خنده هات رو لازم دارم .... !
دقیقا کجایی ... ؟
ویو نویسنده : بعد از ناپدید شدن عزیز ترین کسش عمه چی عوص شد ، همه چی !
اون تغییر کرده بود !
لباس سیاه لعنتی زبایی پوشیده بود ، اون با همه فرق داشت ، اون زیبا بود
تیرگی ، زیر چشماش جا خشک کرده بود ، ولی به هر حال چیزی نمیتونست مانع از بین رفتن زیبایی وصف ناپذیرش بشه !
موهای سیاه رنگش مثل آسمون شب بی نور زیبا بود
آدمای زیادی تو مراسم خاک سپاری شرکت کرده بودن ، ولی دقیقا کی باید تو قبر گذاشته میشد ؟
کاش اون شخص هیچوقت وجود نداشت یا شاید سرنوست نباید اونو مقابل تهیونگ قرار میداد ......
ویو تهیونگ : دلم براش تنگ شده بود ۴ شب بود نخوابیده بودم و داشتم گریه میکردم تو مراسم ا.ت هم بود .... حالم ازش به هم میخورد کاش اونم وجور نداشت کاش کوک عاشقش نمیشد اونطوری کوک کنارم بود همینجور داشتم بی صدا گریه میکردم که ......
بی زحمت لایک کنین ❤️
۴.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.