Part
Part ⁷⁹
ا.ت ویو:
سرش پایین بود و متوجه من نشده تا اینکه مانع حرکتش شدم..سرش رو بالا اورد و در یک لحظه اخم روی پیشونیش محو شد..لبخند کمرنگی بهش زدم
ا.ت:حالت خوبه
تهیونگ سرش رو تکون داد گفت
تهیونگ:فکر کنم من باید این سوال رو ازت بپرسم
سمتم اومد و کاملا روبروم ایستاد
تهیونگ:حالت خوبه
نا خواسته لبخندی بهش زدم و سرم رو تکون دادم
ا.ت:اره خوبم
تهیونگ:خیلی خوبه
از اینکه الان جلوم بود احساس ارامش میکردم و قلبم به طرز عجیبی محکم میکوبید و این حس برام ازار دهنده نبود..از جلوی تهیونگ کنار رفتم و گذاشتم که رد بشه..تهیونگ از کنارم رد شد و سمت پله ها رفت..با حس عجیبی که داشتم روی یکی از مبل ها نشستم و خیره شدم به نقطه ای نامعلوم..مدتی بعد دوباره در خونه باز شد و این دفعه جیمین بود که وارد خونه شد..نگاهشو توی خونه چرخوند که چشمش به من خورد لبخندی زد و همونجور که میومد سمتم گفت
جیمین:بنظر میاد حالت خوبه
لبخندی بهش زدم گفتم
ا.ت:اره حالم خوبه
جیمین پشت مبلی که روش نشسته بودم قرار گرفت و دستشو به مبل تکیه داد
جیمین:دیشب واقعا نگرانت شدیم دختر خوب
با حرفش کمی فکرم درگیر شد
ا.ت:مگه...مگه دیشب چه اتفاقی افتاد..من فقط یادمه که از حال رفتم
جیمین مبل رو دور زد و روی مبل کناریم نشست و در همون موقع تهیونگ هم از پله ها پایین میومد
جیمین:دیشب توی نوشیدنی که خوردی مثل اینکه چیزی ریخته بودن
تهیونگ نزدیک تر شد و کنارم نشست..نگاهی بهش انداختم..موهاش خیس بود و این نشون میداد که دوش گرفته..موهای خیسش توی صورتش ریخته شده بودن..نمیخواستم دست از نگاه کردن بهش بردارم اما نگاهمو ازش گرفتم و به جیمین دادم
ا.ت:چرا یکنفر باید همچین کاری رو بکنه
جیمین به دستاشو روی سینش قفل کرد و به مبل تکیه داد گفت
جیمین:به خاطر اینکه با تهیونگ دشمنی دارن
نگاه تهیونگ کردم که به روبروش خیره شده بود..
بعد از خوردن عصرونه روی مبل توی اتاقم نشسته بودم و مدام فکر میکردم که یک دفعه فکرم کشیده شد سمت دیشب که تهیونگ قرار بود همه چیز رو در مورد موضوعی بهم بگه..از جام بلند شدم و سمت در اتاقم رفتم..معمولا این وقت از روز دیگه نزدیک های شب بود تهیونگ توی اتاق خودش بود پس سمت اتاقش رفتم..
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
سرش پایین بود و متوجه من نشده تا اینکه مانع حرکتش شدم..سرش رو بالا اورد و در یک لحظه اخم روی پیشونیش محو شد..لبخند کمرنگی بهش زدم
ا.ت:حالت خوبه
تهیونگ سرش رو تکون داد گفت
تهیونگ:فکر کنم من باید این سوال رو ازت بپرسم
سمتم اومد و کاملا روبروم ایستاد
تهیونگ:حالت خوبه
نا خواسته لبخندی بهش زدم و سرم رو تکون دادم
ا.ت:اره خوبم
تهیونگ:خیلی خوبه
از اینکه الان جلوم بود احساس ارامش میکردم و قلبم به طرز عجیبی محکم میکوبید و این حس برام ازار دهنده نبود..از جلوی تهیونگ کنار رفتم و گذاشتم که رد بشه..تهیونگ از کنارم رد شد و سمت پله ها رفت..با حس عجیبی که داشتم روی یکی از مبل ها نشستم و خیره شدم به نقطه ای نامعلوم..مدتی بعد دوباره در خونه باز شد و این دفعه جیمین بود که وارد خونه شد..نگاهشو توی خونه چرخوند که چشمش به من خورد لبخندی زد و همونجور که میومد سمتم گفت
جیمین:بنظر میاد حالت خوبه
لبخندی بهش زدم گفتم
ا.ت:اره حالم خوبه
جیمین پشت مبلی که روش نشسته بودم قرار گرفت و دستشو به مبل تکیه داد
جیمین:دیشب واقعا نگرانت شدیم دختر خوب
با حرفش کمی فکرم درگیر شد
ا.ت:مگه...مگه دیشب چه اتفاقی افتاد..من فقط یادمه که از حال رفتم
جیمین مبل رو دور زد و روی مبل کناریم نشست و در همون موقع تهیونگ هم از پله ها پایین میومد
جیمین:دیشب توی نوشیدنی که خوردی مثل اینکه چیزی ریخته بودن
تهیونگ نزدیک تر شد و کنارم نشست..نگاهی بهش انداختم..موهاش خیس بود و این نشون میداد که دوش گرفته..موهای خیسش توی صورتش ریخته شده بودن..نمیخواستم دست از نگاه کردن بهش بردارم اما نگاهمو ازش گرفتم و به جیمین دادم
ا.ت:چرا یکنفر باید همچین کاری رو بکنه
جیمین به دستاشو روی سینش قفل کرد و به مبل تکیه داد گفت
جیمین:به خاطر اینکه با تهیونگ دشمنی دارن
نگاه تهیونگ کردم که به روبروش خیره شده بود..
بعد از خوردن عصرونه روی مبل توی اتاقم نشسته بودم و مدام فکر میکردم که یک دفعه فکرم کشیده شد سمت دیشب که تهیونگ قرار بود همه چیز رو در مورد موضوعی بهم بگه..از جام بلند شدم و سمت در اتاقم رفتم..معمولا این وقت از روز دیگه نزدیک های شب بود تهیونگ توی اتاق خودش بود پس سمت اتاقش رفتم..
ادامه دارد🍷
- ۷.۱k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط