رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_سی_هشتم
کیارش : به به چی میبنم این جا چیکار میکنی کله سحری
پیمان : من کلا دیشب این جا موندم
کیارش پوزخندی زد و گفت جالبه خیلی جالبه
پیمان خواست چیزی بگه که جلوشو گرفتم و گفتم
+ کیا حرف دهنتو بفهم دیشب شما گذاشتی رفتی من میترسیدم پیمان پیشم موند
با حرفی که زدم کیارش دیگه چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت
پیمان : پیشش بمون میترسه میخوام برم دوش بگیرم
و از در خارج شد
کیارش : ببخشید
متعجب زل زدم بهش و سوالی نگاش کردم
کیارش : ببخشید که زود قضاوتت کردم
+ لبخندی زدم و گفتم فدا سرت گذشت
کیارش؟
کیارش : بله؟
+ توهم مثل این اقا ارادتون دلت واسه کسی نلرزیده؟
با سکوت کیارش متوجه شدم که لرزیده گفتم اسم این عروس خانم بدبخت چیه حالا؟
کیارش : فوضولی نکن کوچولوی پرو
+ نیستم
پیمان : هستی خیلی ام کوچولویی
متعجب برگشتم و نگاهی حواله پیمان کردم و گفتم
+ قربون تو برم بابا بزرگ
و صدای پیمان تو صدای ترمز ماشینی محو شد به سمت پنجره دویدم با دیدن عمو و بابام خوشحال به سمتشون برگشتم و گفتم اومدن بالاخره اومدن با تموم شدن حرفم لبخند کیارش و اخم های توهم شده ی پیمان رو دیدم
پیمان : خیلی خوشحالی؟
+ اره بالاخره دارم میرم و راحت میشم
پیمان : ولی خیلی دل تنگت میشم و از در به سرعت خارج شد
متعجب به کیارش نگاه کردم
+ چش شده؟
کیارش : وابستت شده براش مثل عسل شده بودی سوالی نگاش کردم عسل کیه؟
+ خواهرش خواهری که مثل تو دوسال ازش بچه تر بود ولی تصادف کرد مرد جای خالیش خیلی اذیتش میکنه این چند روز میدیدم خوشحاله ولی دیر فهمیدم که تو شدی براش عسل
غمگین سرم رو پایین انداختم و گفتم متاسفم
کیارش : بهش فکر نکن لااقل الان که داری میری، لباسات رو گذاشتم تو کمد بردار بپوش بیا پایین
و از در خارج شد
لباس های پاره شده ولی تمیزم رو پوشیدم دستگیره رو فشردم اولین قدم رو که برداشتم به سمت کسی کشیده شدم
ترسیده برگشتم که با دیدن پیمان نفس اسوده ای کشیدم
+ ترسیدم
پیمان : ببخشید فقط خواستم بهت چیزی بگم شاید بعدا فرصت نشد شمارم رو توی گوشیت ذخیره کردم هر وقت هرجا گیر کردی فقط زنگ بزن هرجور که شده خودمو بهت میرسونم
لبخند به برادرانه های شیرینش زدم و گفتم ممنون داداش
★★★★★★★★★★★
#پارت_سی_هشتم
کیارش : به به چی میبنم این جا چیکار میکنی کله سحری
پیمان : من کلا دیشب این جا موندم
کیارش پوزخندی زد و گفت جالبه خیلی جالبه
پیمان خواست چیزی بگه که جلوشو گرفتم و گفتم
+ کیا حرف دهنتو بفهم دیشب شما گذاشتی رفتی من میترسیدم پیمان پیشم موند
با حرفی که زدم کیارش دیگه چیزی نگفت و سرش رو پایین انداخت
پیمان : پیشش بمون میترسه میخوام برم دوش بگیرم
و از در خارج شد
کیارش : ببخشید
متعجب زل زدم بهش و سوالی نگاش کردم
کیارش : ببخشید که زود قضاوتت کردم
+ لبخندی زدم و گفتم فدا سرت گذشت
کیارش؟
کیارش : بله؟
+ توهم مثل این اقا ارادتون دلت واسه کسی نلرزیده؟
با سکوت کیارش متوجه شدم که لرزیده گفتم اسم این عروس خانم بدبخت چیه حالا؟
کیارش : فوضولی نکن کوچولوی پرو
+ نیستم
پیمان : هستی خیلی ام کوچولویی
متعجب برگشتم و نگاهی حواله پیمان کردم و گفتم
+ قربون تو برم بابا بزرگ
و صدای پیمان تو صدای ترمز ماشینی محو شد به سمت پنجره دویدم با دیدن عمو و بابام خوشحال به سمتشون برگشتم و گفتم اومدن بالاخره اومدن با تموم شدن حرفم لبخند کیارش و اخم های توهم شده ی پیمان رو دیدم
پیمان : خیلی خوشحالی؟
+ اره بالاخره دارم میرم و راحت میشم
پیمان : ولی خیلی دل تنگت میشم و از در به سرعت خارج شد
متعجب به کیارش نگاه کردم
+ چش شده؟
کیارش : وابستت شده براش مثل عسل شده بودی سوالی نگاش کردم عسل کیه؟
+ خواهرش خواهری که مثل تو دوسال ازش بچه تر بود ولی تصادف کرد مرد جای خالیش خیلی اذیتش میکنه این چند روز میدیدم خوشحاله ولی دیر فهمیدم که تو شدی براش عسل
غمگین سرم رو پایین انداختم و گفتم متاسفم
کیارش : بهش فکر نکن لااقل الان که داری میری، لباسات رو گذاشتم تو کمد بردار بپوش بیا پایین
و از در خارج شد
لباس های پاره شده ولی تمیزم رو پوشیدم دستگیره رو فشردم اولین قدم رو که برداشتم به سمت کسی کشیده شدم
ترسیده برگشتم که با دیدن پیمان نفس اسوده ای کشیدم
+ ترسیدم
پیمان : ببخشید فقط خواستم بهت چیزی بگم شاید بعدا فرصت نشد شمارم رو توی گوشیت ذخیره کردم هر وقت هرجا گیر کردی فقط زنگ بزن هرجور که شده خودمو بهت میرسونم
لبخند به برادرانه های شیرینش زدم و گفتم ممنون داداش
★★★★★★★★★★★
۳.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.