رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_سی_نهم
از پله ها پایین اومدم که نگاهم به نگاه عصبی اقا افتاد
با اشاره کیا روی اولین مبل نشستم که عمو با عصبانیت فریاد زد
عمو : بنظرت من دختر مو از تو جوب پیدا کردم که با این کارت بهت بدم
اقا با خشم خندید و گفت مثل اینکه حرفاتون یادتون رفته قرار بود راضیش کنید
عمو : تصمیم گیری درمورد ایندش به خودش مربوطه
اراد : باشه ولی اگه این خانوم کوچولو رو میخواین ترنج رو بیارین و پسش بگیرید
عمو : اسم دختر منو به زبون کثیفت نیار
بابا خواست که عمو سکوت کنه و خودش شروع به صحبت کردن کرد
بابا: ترنج ایران نیست
با حرفی که زد اشکام از چشمم سرازیر شد
که اقا با لحنی که بوی تهدید میداد گفت : برش گردونید
عمو: فعلا نمیشه چون وقتی که فهمید قراره پیشکش دلارام بشه از ایران فرار کرد
اراد خواست چیزی بگه که بابا حرفش رو قط کرد و گفت دلارام رو عقدش کن
با حرفی که بابا زد خروج پیمان از سالن و جابجا شدن کیارش و کشیدن اخماش توی هم از چشمم دور نموند
اراد: چرا من باید همچین کاری بکنم؟
بابا به سمتش حمله ور شد و گفت فکر کردی من با این همه سال معاشرت با ادم هایی مثل تو میتونم اعتماد کنم که دلارام هنوزم.....
اقا: میتونی ببریش دکتر
بابا : بنظرت منی که یه عمر دکتر بودم میتونم دخترم رو ببرم پیش همکارام که اونا ببینن هنوز دوشیزه است یا نه؟ پس عقدش کن عقدش کن ترنج که برگشت طلاقش بده بره
که اقا گفت..
#پارت_سی_نهم
از پله ها پایین اومدم که نگاهم به نگاه عصبی اقا افتاد
با اشاره کیا روی اولین مبل نشستم که عمو با عصبانیت فریاد زد
عمو : بنظرت من دختر مو از تو جوب پیدا کردم که با این کارت بهت بدم
اقا با خشم خندید و گفت مثل اینکه حرفاتون یادتون رفته قرار بود راضیش کنید
عمو : تصمیم گیری درمورد ایندش به خودش مربوطه
اراد : باشه ولی اگه این خانوم کوچولو رو میخواین ترنج رو بیارین و پسش بگیرید
عمو : اسم دختر منو به زبون کثیفت نیار
بابا خواست که عمو سکوت کنه و خودش شروع به صحبت کردن کرد
بابا: ترنج ایران نیست
با حرفی که زد اشکام از چشمم سرازیر شد
که اقا با لحنی که بوی تهدید میداد گفت : برش گردونید
عمو: فعلا نمیشه چون وقتی که فهمید قراره پیشکش دلارام بشه از ایران فرار کرد
اراد خواست چیزی بگه که بابا حرفش رو قط کرد و گفت دلارام رو عقدش کن
با حرفی که بابا زد خروج پیمان از سالن و جابجا شدن کیارش و کشیدن اخماش توی هم از چشمم دور نموند
اراد: چرا من باید همچین کاری بکنم؟
بابا به سمتش حمله ور شد و گفت فکر کردی من با این همه سال معاشرت با ادم هایی مثل تو میتونم اعتماد کنم که دلارام هنوزم.....
اقا: میتونی ببریش دکتر
بابا : بنظرت منی که یه عمر دکتر بودم میتونم دخترم رو ببرم پیش همکارام که اونا ببینن هنوز دوشیزه است یا نه؟ پس عقدش کن عقدش کن ترنج که برگشت طلاقش بده بره
که اقا گفت..
۱.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.