پارت چهاردهم
#پارت_چهاردهم
طاها:همینجوری داشتیم حرف میزدیم که یهو صدای جیغ امد منو شکیبم سریع رفتیم بالا پیش دخترا که دیدیم فریال رها رو به زور گرفته تو بغلش و رها هم میگفت ولم کن ولی فریال ولش نمی کرد که بهو شکیب گفت
شکیب: چتونه شما فریال چیکار داری با رها
فریال: شکیب بگو رها هودیش رو در بیاره
شکیب: یعنی چی؟؟؟؟
فریال: بگو دربیاره من توضیح میدم
شکیب: خب رها جان دربیار
رها:وقتی دیدم فریال ول کن نیست مجبور شدم که داد بزنم تا طاها بیاد فریال منو گرفته بود تو بغلش میگفت دربیار منم میگفتم نه که بعد اینکه طاها شکیب امدن فریال به شکیب گفت به رها بگو هودیشو در بیاره که شکیب گفت رها جان دربیار ببنیم فریال چی میگه
رها:یه نگاه به طاها کردم که با سرش فهموند در بیارم بهشون گفتم شما برین بیرون منم یه لباس بپوشم بیام اونا رفتن منم یه تیشرت لش زرد رنگ پوشیدم که تا زانو هام میومد
فریال: بعد رها امد به رها گفتم رها بازو هاتو نشون بده که شکیب و طاها مبهم نگاه میکردن
رها:بعد من بازو هامو نشون دادم چون من پوستم خیلی سفید بود کبودی ها خیلی به چشم میومدن
فریال:بفرما من میگم طاها مشکوکی میگی نه
طاها: وقتی دیدیم بازو های رها اونجوری کبود شده عذاب وجدان گرفتم ولی به فریال گفتم اینا چه ربطی به من دارن؟؟؟؟
فریال: چون وقتی شما تو آشپز خونه بودین من امدم تو رها رو محکم چسبونده بودی به دیوار و حتی رها داشت گریه میکرد گفت ولم کن دستم درد گرفت ولی تو ولش نکردی و بهش گفتی چرا امده پایین بعد که منو دیدی لبا تو گذاشتی رو لبای رها رهام فقط گریه میکرد حتی همراهیتم نمیکرد الانم این دستاش بخاطر تو کبود شده آقا طاها
شکیب: با حرف هایی که فریال زد کاملا شوکه شدم و به طاها گفتم یا میگی این دختره کیه یا
طاها:خیلی خب توضیح میدم نشستم تمام ماجرا رو براش تعریف کردم که فریال پاشد عصبانی گفت
فریال:طاها خیلی آدم بی احساس، مغرور و خود خواهی هستی فقط بخاطر اینکه رها رو اذیت کنی به خاطر مرگ مامانت با رها ازدواج کردی بعد رفتم رو مبل نشستم و رها رو گرفتم تو بغلم این بچه کوچولو هایی که میترسه تو بغلم مچاله شده بود و منم موهاشو نوازش میکردم که یهو ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍😍
طاها:همینجوری داشتیم حرف میزدیم که یهو صدای جیغ امد منو شکیبم سریع رفتیم بالا پیش دخترا که دیدیم فریال رها رو به زور گرفته تو بغلش و رها هم میگفت ولم کن ولی فریال ولش نمی کرد که بهو شکیب گفت
شکیب: چتونه شما فریال چیکار داری با رها
فریال: شکیب بگو رها هودیش رو در بیاره
شکیب: یعنی چی؟؟؟؟
فریال: بگو دربیاره من توضیح میدم
شکیب: خب رها جان دربیار
رها:وقتی دیدم فریال ول کن نیست مجبور شدم که داد بزنم تا طاها بیاد فریال منو گرفته بود تو بغلش میگفت دربیار منم میگفتم نه که بعد اینکه طاها شکیب امدن فریال به شکیب گفت به رها بگو هودیشو در بیاره که شکیب گفت رها جان دربیار ببنیم فریال چی میگه
رها:یه نگاه به طاها کردم که با سرش فهموند در بیارم بهشون گفتم شما برین بیرون منم یه لباس بپوشم بیام اونا رفتن منم یه تیشرت لش زرد رنگ پوشیدم که تا زانو هام میومد
فریال: بعد رها امد به رها گفتم رها بازو هاتو نشون بده که شکیب و طاها مبهم نگاه میکردن
رها:بعد من بازو هامو نشون دادم چون من پوستم خیلی سفید بود کبودی ها خیلی به چشم میومدن
فریال:بفرما من میگم طاها مشکوکی میگی نه
طاها: وقتی دیدیم بازو های رها اونجوری کبود شده عذاب وجدان گرفتم ولی به فریال گفتم اینا چه ربطی به من دارن؟؟؟؟
فریال: چون وقتی شما تو آشپز خونه بودین من امدم تو رها رو محکم چسبونده بودی به دیوار و حتی رها داشت گریه میکرد گفت ولم کن دستم درد گرفت ولی تو ولش نکردی و بهش گفتی چرا امده پایین بعد که منو دیدی لبا تو گذاشتی رو لبای رها رهام فقط گریه میکرد حتی همراهیتم نمیکرد الانم این دستاش بخاطر تو کبود شده آقا طاها
شکیب: با حرف هایی که فریال زد کاملا شوکه شدم و به طاها گفتم یا میگی این دختره کیه یا
طاها:خیلی خب توضیح میدم نشستم تمام ماجرا رو براش تعریف کردم که فریال پاشد عصبانی گفت
فریال:طاها خیلی آدم بی احساس، مغرور و خود خواهی هستی فقط بخاطر اینکه رها رو اذیت کنی به خاطر مرگ مامانت با رها ازدواج کردی بعد رفتم رو مبل نشستم و رها رو گرفتم تو بغلم این بچه کوچولو هایی که میترسه تو بغلم مچاله شده بود و منم موهاشو نوازش میکردم که یهو ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍😍
۶۱.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.