چ چ چ ش ش ش

چ چ چ ش ش ش
چندنفر داشتن ميرفتن كوه، سرپرستشون (كه از قضا لكنت زبون هم داشته) از وسط راه شروع مي‌كنه ميگه: چ چ چ.... ملت اول يكم نگاش مي‌كنن ببينن چي‌ميخواد بگه،‌ بعد مي‌بينن نمي‌تونه حرفش رو بزنه، بي‌خيال ميشن و راه ميافتن، اين بابا هم همه مسير همينجور هي ‌ميگفته چ..چ..چ.. وقتي ميرسن بالا ميخواستن چادر بزنن سرپرسته بالاخره ميگه: ‌چ..چ..چا..چا..چا..چادر يادم رفت! ملت ميگن اي بابا رودتر مي‌گفتي، حالا بايد برگرديم پايين! تو راه برگشت سر پرسته هي ميگفته: ش ش ش.. ولي ملت ديگه شاكي بودن و كسي توجه نمي‌كرده، وقتي مي‌رسن پايين يارو بالاخره ميگه: ش..ش..ش..شو..شو..شوخي كردم
دیدگاه ها (۱)

118 ديشب شخص ناشناسي تلفن زد و گفت: منزل فلاني؟ گفتم: خودم ه...

انيشتين و راننده اش انيشتين براي رفتن به سخنراني ها و تدريس ...

ماجراي فري نادان هواپيمايي كه دزديده شده بود در فرودگاه برلي...

داستاني از هيچكاك اين داستان را ((آلفرد هيچكاك))كارگردان معر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط