پارت 14 فصل 2 دزد پنهان
پارت 14 فصل 2 دزد پنهان
یهو رئیس از خواب پاشد
رئیس : جک برو یه چیزی بیار بخوریم
جک خندید و گفت : چشم
بعدم رو به من گفت :
جک : من برم یه چیزی بیارم بخوره اگر نه الان منو میخوره
ا/ت : انقدر مزه نریز برو
بعدم رفت تا یه چیزی بیاره رئیس هنوز منو ندیده بود پاشدم رفتم سمتش
ا/ت : سلام رئیس
تعجب کرد پاشد نشست
رئیس : ها ا/ت کی اومدی
ا/ت : یه 5 دقیقه ای میشه
رئیس : خوش اومدی اصلا نفهمیدم
ا/ت : خواب بودید
رئیس : آره خوابم برد
رئیس : راستی ا/ت
ا/ت : بله
رئیس : دیشب کارتو عالی انجام دادی اونا هم صبح وقتی فهمیدن ازشون دزدی شده دوربینارو چک کردن ولی نفهمیدن تویی چون صورتتو پوشونده بودی
ا/ت با خنده : معلومه خدا هم منو خیلی دوست داره
جک : کی دوسِت داره ؟
برگشتم سمتش دستش یه بشقاب شیرینی بود گزاشت رو میز
ا/ت : خدا رو میگم
جک : چرا خدا باید تورو دوست داشته باشه
ا/ت : چرا نباید دوست داشته باشه
جک : چون تو ا/ت دزده ای
ا/ت : این درست بود آفرین معلومه امروز صبحونه خوردی ذهنت کار میکنه
یه مشت به بازوم زد که آخم دراومد
جک : یعنی قبلا کار نمیکرد؟
ا/ت : معلومه که نه
با صدایی که شنیدیم برگشتیم سمت رئیس
رئیس : اوهه به به اوممم
داشت شیرینی میخورد یعنی همشو خورده بود داشت آخری رو میخورد
منو جک برگشتیم سمت هم دیگه و بِهَم نگاه کردیم
وقتی خوردنش تموم شد برگشت طرف ما
رئیس : به چی زل زدید
ا/ت و جک : ه هیچی
رئیس : خوبه... راستی ا/ت
ا/ت : بله
رئیس : واست یه عملیات دارم
ا/ت : چه عملیاتی
رئیس : جاسوسی
ا/ت : عا آره جک گفت
رئیس : اینم گفت که از صبح تا حالا مغز منو خورده که این عملیاتو بدم به اون؟
ا/ت با خنده : آره گفته
جک : تو منو فروختی
رئیس : من فقط عملیاتو دادم به ا/ت
جک : خب منو فروختی دیگه اون عملیات مال من بود
رئیس : عا جک بچه شدی؟
جک : من بچه نیستم اما اینو باید میدادی به من
رئیس: بعدی مال تو
جک : بعدی رو هم میدی به ا/ت
رئیس : نه قول میدم برای تو
بهشون خندیدم
ا/ت : خیلی خوبید
هردوشون با تعجب به من نگاه کردن
جک و رئیس : چی؟
ا/ت : خیلی باحال دعوا میکنید
جک : حالا دیگه به دعوای ما هم میخندی؟
ا/ت : اوهوم
ا/ت : کی باید برم برای این ماموریت ؟
رئیس : امشب ساعت 7 جشن شروع میشه باید راس ساعت 7 و 10 دقیقه اونجا باشی
ا/ت : پس اگه تونستم میام اینجا اگه نشد یه راست میرم اونجا
جک : اگه تونستی بیا اینجا و بعد از اینجا برو دلمون برات تنگ میشه
ا/ت : منم دلم براتون تنگ میشه میام از این به بعد زود زود میام اینجا
جک : آفرین
خندیدم و به ساعت نگاه کردم ساعت 3 بود دیر شده
سریع گفتم :
ا/ت : من باید برم خیلی دیر شده خداحافظ
جک و رئیس : خداحافظ
سریع رفتم بیرون و یه تاکسی گرفتم کلی بهش گفتم تند بره ولی خب انگار نه انگار بعد از نیم ساعت رسیدم خیلی دیر کردم حتما الان ازم میپرسن کجا بودی یه بهونه ای در میارم دیگه رفتم داخل سر سفره دیدمشون رفتم سمتشون
ا/ت : سلام
جین و کارولین : سلام
پدر جین : بلاخره تشریف اوردید خیلی منتظرتون بودیم
ا/ت : ببخشید که دیر کردم
جین : کجا رفته بودی؟
ا/ت : رفته بودم قدم بزنم که راهو گم کردم تا پیدا کنم دیر شد
پدر جین : بهونه ی دیگه ای نداشتی؟
ا/ت : من بهونه در نمیارم
پدر جین : من یکی فرستادم تا دنبالت کنه با تاکسی رفتی به یه فروشگاهو بعدم غیبت زده
ا/ت : منم که گفتم گم شدم بعدشم شما چرا باید یکی رو بفرستید منو تعقیب کنه؟
پدر جین : چون بهت اعتماد ندارم
پدر جین : هر کی رو گول بزنی نمیتونی منو گول بزنی
جین : بابا بسه دیگه مگه نگفت رفته قدم بزنه انقدر اذیتش نکن دیگه ا/ت بیا بشین غذاتو بخور
رفتم نشستم سر سفره کورالین تو خودش بود کم حرف میزد خب معلومه بعد از اتفاق اون شب بایدم بترسه
داشتم غذامو میخوردم
پدر جین : پسرم کارا چطوره خوب پیش میره؟
جین : خوبه
پدر جین : پسرم از اون موقعی که اومدی با من سرد رفتار میکنی مگه من چیکار کردم
حالا گیرش به جین گرفت
جین : من هیچ مشکلی با تو ندارم
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
یهو رئیس از خواب پاشد
رئیس : جک برو یه چیزی بیار بخوریم
جک خندید و گفت : چشم
بعدم رو به من گفت :
جک : من برم یه چیزی بیارم بخوره اگر نه الان منو میخوره
ا/ت : انقدر مزه نریز برو
بعدم رفت تا یه چیزی بیاره رئیس هنوز منو ندیده بود پاشدم رفتم سمتش
ا/ت : سلام رئیس
تعجب کرد پاشد نشست
رئیس : ها ا/ت کی اومدی
ا/ت : یه 5 دقیقه ای میشه
رئیس : خوش اومدی اصلا نفهمیدم
ا/ت : خواب بودید
رئیس : آره خوابم برد
رئیس : راستی ا/ت
ا/ت : بله
رئیس : دیشب کارتو عالی انجام دادی اونا هم صبح وقتی فهمیدن ازشون دزدی شده دوربینارو چک کردن ولی نفهمیدن تویی چون صورتتو پوشونده بودی
ا/ت با خنده : معلومه خدا هم منو خیلی دوست داره
جک : کی دوسِت داره ؟
برگشتم سمتش دستش یه بشقاب شیرینی بود گزاشت رو میز
ا/ت : خدا رو میگم
جک : چرا خدا باید تورو دوست داشته باشه
ا/ت : چرا نباید دوست داشته باشه
جک : چون تو ا/ت دزده ای
ا/ت : این درست بود آفرین معلومه امروز صبحونه خوردی ذهنت کار میکنه
یه مشت به بازوم زد که آخم دراومد
جک : یعنی قبلا کار نمیکرد؟
ا/ت : معلومه که نه
با صدایی که شنیدیم برگشتیم سمت رئیس
رئیس : اوهه به به اوممم
داشت شیرینی میخورد یعنی همشو خورده بود داشت آخری رو میخورد
منو جک برگشتیم سمت هم دیگه و بِهَم نگاه کردیم
وقتی خوردنش تموم شد برگشت طرف ما
رئیس : به چی زل زدید
ا/ت و جک : ه هیچی
رئیس : خوبه... راستی ا/ت
ا/ت : بله
رئیس : واست یه عملیات دارم
ا/ت : چه عملیاتی
رئیس : جاسوسی
ا/ت : عا آره جک گفت
رئیس : اینم گفت که از صبح تا حالا مغز منو خورده که این عملیاتو بدم به اون؟
ا/ت با خنده : آره گفته
جک : تو منو فروختی
رئیس : من فقط عملیاتو دادم به ا/ت
جک : خب منو فروختی دیگه اون عملیات مال من بود
رئیس : عا جک بچه شدی؟
جک : من بچه نیستم اما اینو باید میدادی به من
رئیس: بعدی مال تو
جک : بعدی رو هم میدی به ا/ت
رئیس : نه قول میدم برای تو
بهشون خندیدم
ا/ت : خیلی خوبید
هردوشون با تعجب به من نگاه کردن
جک و رئیس : چی؟
ا/ت : خیلی باحال دعوا میکنید
جک : حالا دیگه به دعوای ما هم میخندی؟
ا/ت : اوهوم
ا/ت : کی باید برم برای این ماموریت ؟
رئیس : امشب ساعت 7 جشن شروع میشه باید راس ساعت 7 و 10 دقیقه اونجا باشی
ا/ت : پس اگه تونستم میام اینجا اگه نشد یه راست میرم اونجا
جک : اگه تونستی بیا اینجا و بعد از اینجا برو دلمون برات تنگ میشه
ا/ت : منم دلم براتون تنگ میشه میام از این به بعد زود زود میام اینجا
جک : آفرین
خندیدم و به ساعت نگاه کردم ساعت 3 بود دیر شده
سریع گفتم :
ا/ت : من باید برم خیلی دیر شده خداحافظ
جک و رئیس : خداحافظ
سریع رفتم بیرون و یه تاکسی گرفتم کلی بهش گفتم تند بره ولی خب انگار نه انگار بعد از نیم ساعت رسیدم خیلی دیر کردم حتما الان ازم میپرسن کجا بودی یه بهونه ای در میارم دیگه رفتم داخل سر سفره دیدمشون رفتم سمتشون
ا/ت : سلام
جین و کارولین : سلام
پدر جین : بلاخره تشریف اوردید خیلی منتظرتون بودیم
ا/ت : ببخشید که دیر کردم
جین : کجا رفته بودی؟
ا/ت : رفته بودم قدم بزنم که راهو گم کردم تا پیدا کنم دیر شد
پدر جین : بهونه ی دیگه ای نداشتی؟
ا/ت : من بهونه در نمیارم
پدر جین : من یکی فرستادم تا دنبالت کنه با تاکسی رفتی به یه فروشگاهو بعدم غیبت زده
ا/ت : منم که گفتم گم شدم بعدشم شما چرا باید یکی رو بفرستید منو تعقیب کنه؟
پدر جین : چون بهت اعتماد ندارم
پدر جین : هر کی رو گول بزنی نمیتونی منو گول بزنی
جین : بابا بسه دیگه مگه نگفت رفته قدم بزنه انقدر اذیتش نکن دیگه ا/ت بیا بشین غذاتو بخور
رفتم نشستم سر سفره کورالین تو خودش بود کم حرف میزد خب معلومه بعد از اتفاق اون شب بایدم بترسه
داشتم غذامو میخوردم
پدر جین : پسرم کارا چطوره خوب پیش میره؟
جین : خوبه
پدر جین : پسرم از اون موقعی که اومدی با من سرد رفتار میکنی مگه من چیکار کردم
حالا گیرش به جین گرفت
جین : من هیچ مشکلی با تو ندارم
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۸۰.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.