پارت 15 فصل 2 دزد پنهان
پارت 15 فصل 2 دزد پنهان
پدر جین : پسرم کارا چطوره خوب پیش میره؟
جین : خوبه
پدر جین : پسرم از اون موقعی که اومدی با من سرد رفتار میکنی مگه من چیکار کردم
حالا گیرش به جین گرفت
جین : من هیچ مشکلی با تو ندارم
پدر جین : باشه
دیگه هیچی نگفتیم
وقتی غذا تموم شد کورالین اول از همه بلند شد
کورالین : ممنونم
بعدم رفت انگار حالش خیلی بده منم پشت سرش از میز بلند شدم و تشکر کردم داشتم میرفتم که یه صدایی از اتاق شنیدم اتاق پدر جین و کورالین بود صدای گریه میومد در زدم که با صدای گرفته گفت
کورالین : بله
ا/ت : کورالین ..منم میتونم بیام داخل؟
کورالین : لطفا از اینجا برو
ا/ت : بزار بیام داخل یکم باهم حرف بزنیم
مکث کرد داشتم منصرف میشدم که درو باز کرد
کورالین : میشه بریم یه جای دیگه حرف بزنیم؟
ا/ت : البته البته میتونیم بریم کتابخونه
کورالین : باشه
هنوزم داشت گریه میکرد بردمش به کتابخونه بخاطر این گفتم کتابخونه چون یه جای بزرگ با دیوارای سبز پررنگه فضای تاریکیه ولی نه زیاد چون زیرزمین ماننده زیاد نور نداره ... نشوندمش رو صندلی( یه میز گرد تقریبا بزرگ وسط سالنه که صندلی ها دورش چیده شدن )
خودمم روی صندلی کناریش نشستم
ا/ت : حالت خوبه؟
کورالین : من من خوب نیستم
ا/ت : چیشده اتفاقی افتاده؟
کورالین : میتونم بهت اعتماد کنم
ا/ت : البته ما قراره با هم زندگی کنیم پس بهتره کنار هم باشیم درسته؟
کورالین : اونشب اونشب
داشت اونشبو میگفت نمیتونستم بگم میدونم چون اگه خودش میگفت سبک میشد پس بهتره بزارم بگه
ا/ت : کدوم شب؟
کورالین : اون شبی که دعوامون شد
درست حدس زدم اونشبو میگه
کورالین : اونشب منو برد به یه جای ترسناک یجای سرد که پُر از جنازه بود و خون معلوم نیست چند نفرو کشته خیلی ترسیدم منو برد به یه اتاق و دست و پاهامو بست و بعدش بعدش
خب معلومه نمیتونه بگه چیزی نیست که بتونه راحت بگه
ا/ت : بعدش چی شد؟
کورالین : لباسامو پاره کرد و خیلی وحشتناک باهام رابطه برقرار کرد خیلی ترسیده بودم فقط جیغ میزدم نمیتونستم نمیتونستم کاری کنم
بغلش کردم تو بغلم گریه میکرد
ا/ت : دیگه تموم شد تموم شد
کورالین : تموم نشد تموم نشد بعد از اون شب هر شب بزور باهام همون کارو میکنه نمیدونم باید چیکار کنم دوسش دارم ولی اینکه فقط منو برای هوسش میخواد و دوسم نداره این قلبمو به درد میاره
باورم نمیشه اون چطور میتونه باهاش این کارو بکنه بیشتر تو بغلم گرفتمش
ا/ت : چرا ولش نمیکنی بری؟
کورالین : دوسش دارم...قلبم...قلبم نمیزاره که برم
ا/ت : اما نمیتونی اینطوری باهاش زندگی کنی تو هم حق داری حق زندگی کردن داری باید زندگی کنی میتونی بری و عاشق یکی بشی که دوست داشته باشه نه برای یکی که دوست نداره عشقتو بزاری
کورالین : میدونم.. میدونم خیلی به اینا فکر کردم ولی نمیتونم من اونو دوست دارم
ا/ت : میفهمم عشق چیزی نیست که بشه ازش دست کشید ولی اینطوری فقط زندگیه خودتو خراب میکنی
کورالین : نمیشه چند بار خواستم برم ولی نمیشه قلبم نمیزاره
ا/ت : حالا که از این راه نمیتونی بری
از خودم جداش کردم صورتش کاملا خیس بود اشکاشو با دستام پاک کردمو صورتشو قاب کردم
ا/ت : میتونی از یه راه دیگه بری
با چشماش بهم نگاه میکرد چشماش سوالی شده بودن
ا/ت : میتونی اونو عوض کنی با رفتارات میتونی بهش بفهمونی که چقدر دوسش داری اونوقت اون میتونه عوض بشه شاید اونم دوست داره
کورالین : بنظرت من میتونم
ا/ت : البته که میتونی تو اونقدر قوی هستی که میتونی منو هم اینجا بکُشی
بهم خندید
کورالین : خیلی ازت ممنونم حالم خیلی بهتر شد
ا/ت : هر موقع که خواستی من اینجام میتونی با من حرف بزنی
کورالین : بازم ازت ممنونم
ا/ت : خواهش میکنم
کورالین : بهتره دیگه بریم
ا/ت : آره الان شک میکنن
از اونجا اومدیم بیرون اون رفت تو اتاقشون منم رفتم داخل اتاق خودمون درو باز کردم دیدم پشتشو کرده و خوابیده لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم به سقف خیره شده بودم توی افکارم بودم به کارای پدر جین با کورالین فکر میکردم دلم گرفته بود که صداش اومد :
جین : چقدر دیر کردی
ا/ت : بیدار بودی؟
برگشت طرف من
جین : خب معلومه
برگشتم طرفش
ا/ت : چرا بیدار موندی
جین : خب تا تو بیای دیگه
ا/ت : ......
جین : ا/ت حالت خوبه
به چشماش نگاه کردم
ا/ت : آره...چطور
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
اسلاید دوم : لباس ا/ت وقتی حرفش با کورالین تموم شد و رفت داخل اتاق لباسشو عوض کرد
( تازگیا همچیزو کامل توضیح میدم 😂😂)
پدر جین : پسرم کارا چطوره خوب پیش میره؟
جین : خوبه
پدر جین : پسرم از اون موقعی که اومدی با من سرد رفتار میکنی مگه من چیکار کردم
حالا گیرش به جین گرفت
جین : من هیچ مشکلی با تو ندارم
پدر جین : باشه
دیگه هیچی نگفتیم
وقتی غذا تموم شد کورالین اول از همه بلند شد
کورالین : ممنونم
بعدم رفت انگار حالش خیلی بده منم پشت سرش از میز بلند شدم و تشکر کردم داشتم میرفتم که یه صدایی از اتاق شنیدم اتاق پدر جین و کورالین بود صدای گریه میومد در زدم که با صدای گرفته گفت
کورالین : بله
ا/ت : کورالین ..منم میتونم بیام داخل؟
کورالین : لطفا از اینجا برو
ا/ت : بزار بیام داخل یکم باهم حرف بزنیم
مکث کرد داشتم منصرف میشدم که درو باز کرد
کورالین : میشه بریم یه جای دیگه حرف بزنیم؟
ا/ت : البته البته میتونیم بریم کتابخونه
کورالین : باشه
هنوزم داشت گریه میکرد بردمش به کتابخونه بخاطر این گفتم کتابخونه چون یه جای بزرگ با دیوارای سبز پررنگه فضای تاریکیه ولی نه زیاد چون زیرزمین ماننده زیاد نور نداره ... نشوندمش رو صندلی( یه میز گرد تقریبا بزرگ وسط سالنه که صندلی ها دورش چیده شدن )
خودمم روی صندلی کناریش نشستم
ا/ت : حالت خوبه؟
کورالین : من من خوب نیستم
ا/ت : چیشده اتفاقی افتاده؟
کورالین : میتونم بهت اعتماد کنم
ا/ت : البته ما قراره با هم زندگی کنیم پس بهتره کنار هم باشیم درسته؟
کورالین : اونشب اونشب
داشت اونشبو میگفت نمیتونستم بگم میدونم چون اگه خودش میگفت سبک میشد پس بهتره بزارم بگه
ا/ت : کدوم شب؟
کورالین : اون شبی که دعوامون شد
درست حدس زدم اونشبو میگه
کورالین : اونشب منو برد به یه جای ترسناک یجای سرد که پُر از جنازه بود و خون معلوم نیست چند نفرو کشته خیلی ترسیدم منو برد به یه اتاق و دست و پاهامو بست و بعدش بعدش
خب معلومه نمیتونه بگه چیزی نیست که بتونه راحت بگه
ا/ت : بعدش چی شد؟
کورالین : لباسامو پاره کرد و خیلی وحشتناک باهام رابطه برقرار کرد خیلی ترسیده بودم فقط جیغ میزدم نمیتونستم نمیتونستم کاری کنم
بغلش کردم تو بغلم گریه میکرد
ا/ت : دیگه تموم شد تموم شد
کورالین : تموم نشد تموم نشد بعد از اون شب هر شب بزور باهام همون کارو میکنه نمیدونم باید چیکار کنم دوسش دارم ولی اینکه فقط منو برای هوسش میخواد و دوسم نداره این قلبمو به درد میاره
باورم نمیشه اون چطور میتونه باهاش این کارو بکنه بیشتر تو بغلم گرفتمش
ا/ت : چرا ولش نمیکنی بری؟
کورالین : دوسش دارم...قلبم...قلبم نمیزاره که برم
ا/ت : اما نمیتونی اینطوری باهاش زندگی کنی تو هم حق داری حق زندگی کردن داری باید زندگی کنی میتونی بری و عاشق یکی بشی که دوست داشته باشه نه برای یکی که دوست نداره عشقتو بزاری
کورالین : میدونم.. میدونم خیلی به اینا فکر کردم ولی نمیتونم من اونو دوست دارم
ا/ت : میفهمم عشق چیزی نیست که بشه ازش دست کشید ولی اینطوری فقط زندگیه خودتو خراب میکنی
کورالین : نمیشه چند بار خواستم برم ولی نمیشه قلبم نمیزاره
ا/ت : حالا که از این راه نمیتونی بری
از خودم جداش کردم صورتش کاملا خیس بود اشکاشو با دستام پاک کردمو صورتشو قاب کردم
ا/ت : میتونی از یه راه دیگه بری
با چشماش بهم نگاه میکرد چشماش سوالی شده بودن
ا/ت : میتونی اونو عوض کنی با رفتارات میتونی بهش بفهمونی که چقدر دوسش داری اونوقت اون میتونه عوض بشه شاید اونم دوست داره
کورالین : بنظرت من میتونم
ا/ت : البته که میتونی تو اونقدر قوی هستی که میتونی منو هم اینجا بکُشی
بهم خندید
کورالین : خیلی ازت ممنونم حالم خیلی بهتر شد
ا/ت : هر موقع که خواستی من اینجام میتونی با من حرف بزنی
کورالین : بازم ازت ممنونم
ا/ت : خواهش میکنم
کورالین : بهتره دیگه بریم
ا/ت : آره الان شک میکنن
از اونجا اومدیم بیرون اون رفت تو اتاقشون منم رفتم داخل اتاق خودمون درو باز کردم دیدم پشتشو کرده و خوابیده لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم به سقف خیره شده بودم توی افکارم بودم به کارای پدر جین با کورالین فکر میکردم دلم گرفته بود که صداش اومد :
جین : چقدر دیر کردی
ا/ت : بیدار بودی؟
برگشت طرف من
جین : خب معلومه
برگشتم طرفش
ا/ت : چرا بیدار موندی
جین : خب تا تو بیای دیگه
ا/ت : ......
جین : ا/ت حالت خوبه
به چشماش نگاه کردم
ا/ت : آره...چطور
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
اسلاید دوم : لباس ا/ت وقتی حرفش با کورالین تموم شد و رفت داخل اتاق لباسشو عوض کرد
( تازگیا همچیزو کامل توضیح میدم 😂😂)
۷۸.۸k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.