نام:عشق مخفی
نام:عشق مخفی
P6
ات،
وقتی داییم گفت که دونگ مین داره ازدواج میکنه انگار یک سطل اب یخ رو سرم خالی کردن بهشون تبریک گفتم و سریع پاشدم و رفت تو اتاقم به سختی جلوی گریم روگرفته بودم سرم به شدت درد می کرد که از سر درد بی هوش شدم
جونگ کوک ،
بعد از شنیدن این خبر ات سریع رفت بالا. رفتم دنبالش که دیدم تواتاقشه و بغض کرده که یکدفعه از هوش رف. رفتم درست گذاشتمش تو تختش فکر کنم به دونگ مین حس داره ولی الان دیگه بی فایدس دلم براش میسوزه
ات،
یک ماه گذشته و دونگ مین و گایونگ باهم نامزد کردن دارم سعی میکنم که حسم رو به دونگ مین تغیر بدم اما نمی تونم که فراموشش کنم.
لیسا،
تو این یک ماه حال ات خیلی بده نمی دونم چیشده اما اصلا حاش خوب نیس. 2 روز دیگه عروسی من و تهیونگ و قرهره اروز با ات بریم خرید رفتم در اتاق ات و در زدم
. کیه؟؟
-منم لیسا
. بیا تو
-میدونی دو روز دیگه عروسی داریم
. بله
-و اینم میدونی که باید بریم خرید
. بل...... ای واییی کلا یادم رفته بود
-بدو لباس بپوش بریم
. پایین منتظرم باش اومدم
رفتم پایین که 15 دقیقه بعد ات اومد پایین و رفتیم سوار ماشین شدیم
-ات این چند روز چیزی شده؟
. نه واسه چی؟
-اخه این چند روز گرفته ای مثل قبل شاداب و خوشحال نیستی
. نه بابا خوبم
-مطمعن باشم
. اره بابا
گایونگ،
امروز عروسی پسر خاله دونگ مین بود تقریبا هر روز باهم دعوا می کردیم اخه اون عاشق ات و من رو دوست نداره و منم از ات متنفرم وقتی رفتیم عروسی نگاه دونگ مین همش رو ات بود که ات رفت تو دستشویی و منم رفتم پیشش
P6
ات،
وقتی داییم گفت که دونگ مین داره ازدواج میکنه انگار یک سطل اب یخ رو سرم خالی کردن بهشون تبریک گفتم و سریع پاشدم و رفت تو اتاقم به سختی جلوی گریم روگرفته بودم سرم به شدت درد می کرد که از سر درد بی هوش شدم
جونگ کوک ،
بعد از شنیدن این خبر ات سریع رفت بالا. رفتم دنبالش که دیدم تواتاقشه و بغض کرده که یکدفعه از هوش رف. رفتم درست گذاشتمش تو تختش فکر کنم به دونگ مین حس داره ولی الان دیگه بی فایدس دلم براش میسوزه
ات،
یک ماه گذشته و دونگ مین و گایونگ باهم نامزد کردن دارم سعی میکنم که حسم رو به دونگ مین تغیر بدم اما نمی تونم که فراموشش کنم.
لیسا،
تو این یک ماه حال ات خیلی بده نمی دونم چیشده اما اصلا حاش خوب نیس. 2 روز دیگه عروسی من و تهیونگ و قرهره اروز با ات بریم خرید رفتم در اتاق ات و در زدم
. کیه؟؟
-منم لیسا
. بیا تو
-میدونی دو روز دیگه عروسی داریم
. بله
-و اینم میدونی که باید بریم خرید
. بل...... ای واییی کلا یادم رفته بود
-بدو لباس بپوش بریم
. پایین منتظرم باش اومدم
رفتم پایین که 15 دقیقه بعد ات اومد پایین و رفتیم سوار ماشین شدیم
-ات این چند روز چیزی شده؟
. نه واسه چی؟
-اخه این چند روز گرفته ای مثل قبل شاداب و خوشحال نیستی
. نه بابا خوبم
-مطمعن باشم
. اره بابا
گایونگ،
امروز عروسی پسر خاله دونگ مین بود تقریبا هر روز باهم دعوا می کردیم اخه اون عاشق ات و من رو دوست نداره و منم از ات متنفرم وقتی رفتیم عروسی نگاه دونگ مین همش رو ات بود که ات رفت تو دستشویی و منم رفتم پیشش
۳.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.