پارت بیست و چهارم برایه من وتو این اخرش نیست
#پارت بیست و چهارم #برایه من وتو این اخرش نیست
بک به اتاقش برگشت...
اتاقش تو اخرین راه رو واخرین در قرار داشت...
خیلی جایه دور افتاده ای بود...
بک وارد شد به سمت تختش رفت
روش دراز کشید به سقف خیره شد...
اتاقش چون پنجره نداشت تاریک بود...حوصله ام نداشت که چراغو روشن کنه...
اروم چشماش بسته شد،خوابش برد...
جین سینی غذا دستش بود...
از پله ها بالا رفت...وقتی پشت دره اتاق بک رسید هواست در بزنه که باشنیدن صدایه نفس هایه بک متوجه شد که اون خوابش برده...
اروم درو باز کرد بادیدن بک که خوابیده سینی غذارو گذاشت رومیز
پتویی روبک انداخت از اتاق خارج شد...
بعدازظهر بود که جین دوباره پشت دره اتاق بک ظاهر شد...
اروم در زد وارد شد...
بک هنوز خواب بود...به طرف بکهیون رفت
-بک...بیدارشین...بکهیون...
بک اروم چشماشو باز کرد...
بعد چندبار پلک زدن سرشو سمت جین چرخوند
-ساعت چنده؟
باصدایه گرفته وخواب الود گفت
-ساعت ۵بعدازظهره باید بیدارشین غذا هم که نخوردین...ضعیف میشین...
بک نشست چون تختش نزدیک دیوار بود بهش تکیه داد...
وقتی خواب از سرش پرید...
اهی کشید
-اه...باشه...متوجه شدم...الان بلند میشم...
جین خیلی خوبی گفت از اتاق خارج شد...
بعد خارج شدن جین بک به دیواره روبه روش خیره شده بود...
نمیدونست اون خون اشام هنوز هست یانه...
اون حتی اسمشم نمیدونست...
پوزخندی به بدبختی خودش زد...
از جاش بلند شد به طرف حمام رفت...
جین تو سالن بود باشنیدن صدایه اب
نفس راحتی کشید...
باید ازبک مواظبت میکرد...
ارباب اونو خدمتکاره بک ومحافظش
کرده بود اما اجازه نداشت که تو کارایی که به بک واگذار شده دخالت میکرد...
پیش خودش قول داده بود که حسابی مواظب بکهیون باشه..
ادامه دارد....
بک به اتاقش برگشت...
اتاقش تو اخرین راه رو واخرین در قرار داشت...
خیلی جایه دور افتاده ای بود...
بک وارد شد به سمت تختش رفت
روش دراز کشید به سقف خیره شد...
اتاقش چون پنجره نداشت تاریک بود...حوصله ام نداشت که چراغو روشن کنه...
اروم چشماش بسته شد،خوابش برد...
جین سینی غذا دستش بود...
از پله ها بالا رفت...وقتی پشت دره اتاق بک رسید هواست در بزنه که باشنیدن صدایه نفس هایه بک متوجه شد که اون خوابش برده...
اروم درو باز کرد بادیدن بک که خوابیده سینی غذارو گذاشت رومیز
پتویی روبک انداخت از اتاق خارج شد...
بعدازظهر بود که جین دوباره پشت دره اتاق بک ظاهر شد...
اروم در زد وارد شد...
بک هنوز خواب بود...به طرف بکهیون رفت
-بک...بیدارشین...بکهیون...
بک اروم چشماشو باز کرد...
بعد چندبار پلک زدن سرشو سمت جین چرخوند
-ساعت چنده؟
باصدایه گرفته وخواب الود گفت
-ساعت ۵بعدازظهره باید بیدارشین غذا هم که نخوردین...ضعیف میشین...
بک نشست چون تختش نزدیک دیوار بود بهش تکیه داد...
وقتی خواب از سرش پرید...
اهی کشید
-اه...باشه...متوجه شدم...الان بلند میشم...
جین خیلی خوبی گفت از اتاق خارج شد...
بعد خارج شدن جین بک به دیواره روبه روش خیره شده بود...
نمیدونست اون خون اشام هنوز هست یانه...
اون حتی اسمشم نمیدونست...
پوزخندی به بدبختی خودش زد...
از جاش بلند شد به طرف حمام رفت...
جین تو سالن بود باشنیدن صدایه اب
نفس راحتی کشید...
باید ازبک مواظبت میکرد...
ارباب اونو خدمتکاره بک ومحافظش
کرده بود اما اجازه نداشت که تو کارایی که به بک واگذار شده دخالت میکرد...
پیش خودش قول داده بود که حسابی مواظب بکهیون باشه..
ادامه دارد....
۲۸.۱k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.