عاشق مغرور

عاشق مغرور
#پارت۲۸

مردم دورمون جمع شده بودند اما کاری نمی‌کردن

با گریه دست ارسلان کشیدم و گفتم

-بسه تروخدا

کلافه نگاهم کرد و از روی اون مرتیکه بلند شد و بهش لگد زد

و گفت

-دفعه آخری باشه مزاحم ناموس بقیه میشی خب؟

با هم سوار ماشین شدیم هیچکدوم چیزی نگفت و تنها صدا صدای هق هق من بود که ارسلان کلافه شد و رو فرمون کوبید و داد زد

-عههه بسه دیگه مغزم گا..یده شد

که صدام اوج گرفت

پوف کلافه ای کشید و کنار خیابون پارک کرد و سمتم برگشت
و...
دیدگاه ها (۰)

عاشق مغرور #پارت۲۹من و به آغوش کشیدن و گفت -باشه گریه نکن آر...

عاشق مغرور #پارت ۳۰-بریم خونمون؟-نه اول درمونگاه باید دستتو....

عاشق مغرور#پارت ۲۷در یه مغازه نگه داشت و گفت-وایستا برن برات...

عاشق مغرور #پارت ۲۶ارسلان دست منو گرفت و گفت -بریم خانوممکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط