دوراهی پارت٢
#دوراهی #پارت٢
حرفی زده نشد و تا خونه
رفتم سر کوچه ی خورده خرت و پرت خریدم تا بخوریم
وارد خونه ک شدیم بر خلاف خونه رضا همه چی مرتب بود
رضا خندید و گفت
-دوست دختر داری؟!
اخمام رف تو هم و فقط اروم جوری ک خودمم نشنیدم گفتم
+ن
-اخه خونه مجردی و اینجوری مرتب والا ندیده بودیم
وسایل گزاشتم تو اشپز خونه اسپلیت رو روشن کردم رضا ک خیس عرق بود رفت و جلوش وایستاد تا خنک شه
خوراکیا رو ریختم تو ظرف و گزاشتم رو میز تو این فاصله رضا لباسایی ک براش اماده کردمو پوشید
لباسمو عوض کردم و فلش رو گزاشتم پشت تلویزیون و گفتم
+رضا الان فیلم و خوراکی میچسبه
-خودتی
+ها؟
-میگم خودتی خر خودتی نیومدیم ک چیپس سرکه ای با فیلم جنگی ببینیم ک اومدیم حرف بزنیم...
کنترل رو انداختم رو میز و تکیه دادم ب مبل و چشمامو بستم مثل ی فیلم از جلو چشمام رد شد
گفتم
+همش از ی روزی شروع شد ک من رفتم میوه بخرم وقتی ک داشتم بر میگشتم از دور ی دختر خانمی ک واحد رو ب روی خونمون بود رو دیدم ک کیفشو زدن رفتم دنبال موتوری و کیفشو پس گرفتم همین شروعش بود
یواش یواش دیگ بیشتر همو میدیدیم اونقدر زیاد شد ک دلمو بهش باختم میگن ک عشق عقلو از بین میبره راست میگن
خیلی میپرسید در مورد شغلم منم سعی میکردم جواب ندم
ی روز تو ی ماموریت بودم ک خیلی مهم بود اونقدر ک براش ۵ماه تمام تحقیق کردیم
توی ماموریت همه رو دستگیر کردیم فکر کردم ک تموم شده و کسی نمونده تا اینک ی سیاهپوشی رو دیدم ک داره روی پشت بوم یواشکی فرار میکنه کلاه سوییشرتشم کشیده بود رو سرش سریع رفتم بالا پشت بوم و دنبالش کردم خیلی از مکانی ک بودیم دور شدیم داد زدم ک اگ واینسته شکلیک میکنم ایستاد روشو سمت من کرد چهره اش مشخص نبود گفت اینکارو نمیکنی صداش اشنا بود ولی بازم نفهمیدم ینی خودمو زدم ب نفهمی کلاهشو زد کنار صورتش مشخص شد خودش بود همونی ک دلبسته اش شده بودم سارا ....
خشکم زد خود ب خود دستم م اسلحه بود اومد پایین لبخند زد و فرار کرد پاهام قفل شد نتونستم برم دنبالش تا الانم پیدا نشده
صدام دیگ پر بغض بود و گفتم
+همه فکر میکنن ک رفتم دنبالش ولی نتونستم بگیرمش ینی کسی نمیدونه ک عشق پاهامو قفل کرد ....
اشکی ک رو صورتم بودو پاک کردم قلبم ب شدت درد گرفت حس کردم فشارمم بالا رفته سریع رفتم و ی قرص زیر زبونی خوردم #کافه_رمان
حرفی زده نشد و تا خونه
رفتم سر کوچه ی خورده خرت و پرت خریدم تا بخوریم
وارد خونه ک شدیم بر خلاف خونه رضا همه چی مرتب بود
رضا خندید و گفت
-دوست دختر داری؟!
اخمام رف تو هم و فقط اروم جوری ک خودمم نشنیدم گفتم
+ن
-اخه خونه مجردی و اینجوری مرتب والا ندیده بودیم
وسایل گزاشتم تو اشپز خونه اسپلیت رو روشن کردم رضا ک خیس عرق بود رفت و جلوش وایستاد تا خنک شه
خوراکیا رو ریختم تو ظرف و گزاشتم رو میز تو این فاصله رضا لباسایی ک براش اماده کردمو پوشید
لباسمو عوض کردم و فلش رو گزاشتم پشت تلویزیون و گفتم
+رضا الان فیلم و خوراکی میچسبه
-خودتی
+ها؟
-میگم خودتی خر خودتی نیومدیم ک چیپس سرکه ای با فیلم جنگی ببینیم ک اومدیم حرف بزنیم...
کنترل رو انداختم رو میز و تکیه دادم ب مبل و چشمامو بستم مثل ی فیلم از جلو چشمام رد شد
گفتم
+همش از ی روزی شروع شد ک من رفتم میوه بخرم وقتی ک داشتم بر میگشتم از دور ی دختر خانمی ک واحد رو ب روی خونمون بود رو دیدم ک کیفشو زدن رفتم دنبال موتوری و کیفشو پس گرفتم همین شروعش بود
یواش یواش دیگ بیشتر همو میدیدیم اونقدر زیاد شد ک دلمو بهش باختم میگن ک عشق عقلو از بین میبره راست میگن
خیلی میپرسید در مورد شغلم منم سعی میکردم جواب ندم
ی روز تو ی ماموریت بودم ک خیلی مهم بود اونقدر ک براش ۵ماه تمام تحقیق کردیم
توی ماموریت همه رو دستگیر کردیم فکر کردم ک تموم شده و کسی نمونده تا اینک ی سیاهپوشی رو دیدم ک داره روی پشت بوم یواشکی فرار میکنه کلاه سوییشرتشم کشیده بود رو سرش سریع رفتم بالا پشت بوم و دنبالش کردم خیلی از مکانی ک بودیم دور شدیم داد زدم ک اگ واینسته شکلیک میکنم ایستاد روشو سمت من کرد چهره اش مشخص نبود گفت اینکارو نمیکنی صداش اشنا بود ولی بازم نفهمیدم ینی خودمو زدم ب نفهمی کلاهشو زد کنار صورتش مشخص شد خودش بود همونی ک دلبسته اش شده بودم سارا ....
خشکم زد خود ب خود دستم م اسلحه بود اومد پایین لبخند زد و فرار کرد پاهام قفل شد نتونستم برم دنبالش تا الانم پیدا نشده
صدام دیگ پر بغض بود و گفتم
+همه فکر میکنن ک رفتم دنبالش ولی نتونستم بگیرمش ینی کسی نمیدونه ک عشق پاهامو قفل کرد ....
اشکی ک رو صورتم بودو پاک کردم قلبم ب شدت درد گرفت حس کردم فشارمم بالا رفته سریع رفتم و ی قرص زیر زبونی خوردم #کافه_رمان
۳۲.۳k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.