فیک

عشق پنهان (پارت27)
جیمین: اومدم
(پرش زمانی رسیدن به زیر زمین)
از زبان جیهوپ:
دیدم که اجوما داره میاد و جیمینم پشتش هست و تا جیمین ا/ت رو دید خشکش زد و بدو بدو اومد
جیمین: جیهوپ چیکارش کردی
جیهوپ: حالش خوب میشه (گریه)
باید معاینه شه
اجوما: من میارمش بالا داخل اتاقش شما برید همه چی رو ردیف کنید
جیهوپ جیمین: باش
(5 مین بعد)
جیمین: ماما یعنی اجوما بزارش رو تخت
اجوما: باش
از زبان جیمین:
خیلی بیدنش داغون شده بود و بعضی جاهاش هم پارگی داشت جیهوپ هم مث ابر بهار داشت گریه میکرد و میدونستم دیدنشبرای جیهوپسخته واسه همین بهش گفتم از اتاق بره بیرون درسته که ا/ت بیهوش شده بود اما بازم امکان داشت که بیدار بشه و دردش بیاد برای همین اول رفتم سراغ بخیه و بی حسی زدم شروع به بخیه کردم و بعدش رفتم زخماش رو پماد زدم و پانسمان کردم چشمم به بخیش افتاد برای همین رو کرم زدم و بهش سرم وسل کردم و چندتا سوزن زدم داخل سرم..... حدود دوساعت بود که داخل اتاقش بودم و تو این دوساعت صدای گریه ی جیهوپ به گوشم میرسید و حتی یه دیقه هم اروم نکرفت گفتم تا کاری دستمون نداده بیارمش داخل اتاق و صداش زدم
جیمین: جیهوپ بیا داخل
از زبان جیهوپ:
حدود دوساعت بود که جیمین داخل اتاق ا/ت بود و.من همش داشتم گریه میکردم که..
جیمین:جیهوپ بیا داخل
اصلا متوجه حرکاتم نشدم و سریع رفتم داخل اتاق
☆:حالش چطور خوبه(گریه)
جیمین:اره تو گریه نکن دو ساعته داری گریه میکنی تو.که میدونستی عاشقشی چرا اذیتش کردی
☆: من نمیدونستم به خودم اومدم دیدم عاشقشم بعدش اعصابم خورد بود فک کردم اونم قراره مث خانوادم از دست بدم
جیمین:که اینطور اما فک نکنم باهات مث قبل شه پس اذیتش نکن
☆:یعنی جی(بغض)
جینین: والا اینقدر که تو اذیتش کردی من بودم دیگه نگاتم نمیکردم
☆:یااااااا جیمین شییی(بغض و خنده)
جیمن: حالا ابغوره نگیر اما فک نکنمم امروز بهوش بیاد چون اگه هرکس دیگه ای بود با ضربه ی 50 غش میکرد حالا فک کن تو 200 تا زدی تا با میله هم سوزوندیش
☆:باش میتونی بری
جیمین: پس بای