رمان
#رمان
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:45
*ویو سارا*
اعضا اول یکم تعجب کردن بعد تهیونگ به حرف اومد
تهیونگ:اتفاقا داشتیم یاد میدادیم چطور در بزنید،الان که اومدی توهم یاد میگیری
سارا:بچه ها به حرف های تهیونگ اهمیت ندید و به من خوب گوش کنید
نامجون:خدا به خیر بگذرونه
سارا:یااااا نامجونا مگه من دردسر سازم
شوگا:ی وقتایی
سارا:یااااااا
جی هوپ:حالا چیشده؟؟
جیمین:کار مهمیه؟
سارا:هوووم اونم چه کاری
همه چی رو براشون تعریف کردم و بهشون گفتم چیکار کنن خوشحال شدن و وقتی کار دستشون اومد امادگیشونو گفتن و یواش یواش از اتاق زدیم بیرون بعد چند دقیقه هممون تو پذیرایی جمع شدیم
سارا:خب بچها ساعت ۸ آماده بشید میریم رستوران سوفی اونجا شام میخوریم،اما میخوام دلبرانه تیپ بزنید طوریکه حتی با ماسک و کلاه همه جذبتون بشن
همه با تعجب و چشمای گرد شده بهم نگاه کردن
سارا:نه چیزه یعنی خواستم فقط مثل تو کنسرت که خیلی جذاب میشید ببینمتون
شت بیشتر گند زدم الان چیکار کنم
ستی:منظورش اینه که با پوشیدن لباس های قشنگتون توی رستوران تک باشید و بدرخشید که یک شب بیاد ماندنی و خوب رو داشته باشید،منظور سارا این بود،کلا من فقط حرفا سارا رو میفهمم و براتون ترجمه کردم
وای دستش درد نکنه فهمید خراب کردم و منو از وضعیت بدی که توش هستم نجات داد
سارا:اره همینه یالا بلند شید ساعت ۶،تا ساعت۸ فقط ۲ ساعت مونده تا بخواید آماده بشید کلی وقت میبره
همه بلند شدن و رفتن آماده بشن منم رفتم و آماده شدم من سریع آماده شدم بقیه هم آماده شدن و اومدن،بهشون چشمک زدم که فهمیدن و بازیگری شروع شد
سارا:من و تهیون یکم کار داریم برا همین میریم بیرون ولی شما برید رستوران من و تهیونگ باهم میایم
همشون اوکی گفتن و بعدش بقیه اعضا هم به یک بهونه زدن بیرون ماهم رفتیم فقط جین موند و ستی
ما سریع رفتیم رستوران و همه چی رو برسی کردیم و چراغ ها رو خاموش کردیم و منتظر ستی و جین موندیم که بعد از ۱۰ دقیقه وارد شدن
ما که قایم شده بودیم و همه جا تاریک بود یهو چراغا روشن شدن و بادکنکا به هوا رفتن و ما همونطور فقط به صورت های متعجب ستی و جین زل زده بودیم
که بی حرکت و بدون حرف ایستادن
ستی لبخند پررنگی زد و جین متقابلا لبخند زد و هردو با دقت به اطرافشون نگاه میکردن و به زیبایی رستوران که به خاطر تزئین ها زیباتر شده نگاه میکردن
ستی:چه رمانتیک
جین:چه عاشقانه
ستی به صورت جین زل زد و نتونست این فرصت رو از دست بده برا همین به حرف اومد...
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:45
*ویو سارا*
اعضا اول یکم تعجب کردن بعد تهیونگ به حرف اومد
تهیونگ:اتفاقا داشتیم یاد میدادیم چطور در بزنید،الان که اومدی توهم یاد میگیری
سارا:بچه ها به حرف های تهیونگ اهمیت ندید و به من خوب گوش کنید
نامجون:خدا به خیر بگذرونه
سارا:یااااا نامجونا مگه من دردسر سازم
شوگا:ی وقتایی
سارا:یااااااا
جی هوپ:حالا چیشده؟؟
جیمین:کار مهمیه؟
سارا:هوووم اونم چه کاری
همه چی رو براشون تعریف کردم و بهشون گفتم چیکار کنن خوشحال شدن و وقتی کار دستشون اومد امادگیشونو گفتن و یواش یواش از اتاق زدیم بیرون بعد چند دقیقه هممون تو پذیرایی جمع شدیم
سارا:خب بچها ساعت ۸ آماده بشید میریم رستوران سوفی اونجا شام میخوریم،اما میخوام دلبرانه تیپ بزنید طوریکه حتی با ماسک و کلاه همه جذبتون بشن
همه با تعجب و چشمای گرد شده بهم نگاه کردن
سارا:نه چیزه یعنی خواستم فقط مثل تو کنسرت که خیلی جذاب میشید ببینمتون
شت بیشتر گند زدم الان چیکار کنم
ستی:منظورش اینه که با پوشیدن لباس های قشنگتون توی رستوران تک باشید و بدرخشید که یک شب بیاد ماندنی و خوب رو داشته باشید،منظور سارا این بود،کلا من فقط حرفا سارا رو میفهمم و براتون ترجمه کردم
وای دستش درد نکنه فهمید خراب کردم و منو از وضعیت بدی که توش هستم نجات داد
سارا:اره همینه یالا بلند شید ساعت ۶،تا ساعت۸ فقط ۲ ساعت مونده تا بخواید آماده بشید کلی وقت میبره
همه بلند شدن و رفتن آماده بشن منم رفتم و آماده شدم من سریع آماده شدم بقیه هم آماده شدن و اومدن،بهشون چشمک زدم که فهمیدن و بازیگری شروع شد
سارا:من و تهیون یکم کار داریم برا همین میریم بیرون ولی شما برید رستوران من و تهیونگ باهم میایم
همشون اوکی گفتن و بعدش بقیه اعضا هم به یک بهونه زدن بیرون ماهم رفتیم فقط جین موند و ستی
ما سریع رفتیم رستوران و همه چی رو برسی کردیم و چراغ ها رو خاموش کردیم و منتظر ستی و جین موندیم که بعد از ۱۰ دقیقه وارد شدن
ما که قایم شده بودیم و همه جا تاریک بود یهو چراغا روشن شدن و بادکنکا به هوا رفتن و ما همونطور فقط به صورت های متعجب ستی و جین زل زده بودیم
که بی حرکت و بدون حرف ایستادن
ستی لبخند پررنگی زد و جین متقابلا لبخند زد و هردو با دقت به اطرافشون نگاه میکردن و به زیبایی رستوران که به خاطر تزئین ها زیباتر شده نگاه میکردن
ستی:چه رمانتیک
جین:چه عاشقانه
ستی به صورت جین زل زد و نتونست این فرصت رو از دست بده برا همین به حرف اومد...
۱۵.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.