بازمانده
بازمانده
ادامه پارت ۱۵
جین:مردم اردوگاه همه وحشتزده شدنان، اگه دوباره یه همچون اتفاق بیوفته، اینجا هم به نابودی کشانیده میشه.
شوگا:چارهای جز این نیست که دیگه بازماندهای رو به اینجا راه ندیم.
جیمین:یعنی میخوای بگی نباید به کسی کمک کنیم!؟
شوگا:امنیت جونی بقیه مهمتره از کجا معلوم دوباره این اتفاق بیوفته و ما نتونیم کاری انجام بدیم.
تهیونگ:میتونیم با آزمایش خون ویروس و تشخیص بدیم...
نامجون:درست میگی، ولی ما که نمیتونیم از همه آزمایش بگیرم یعنی تجهیزات این کار رو نداریم.
یوری:یه راه وجود داره، میتونیم اونارو به مدت ۲۴ ساعت جایی نگهداریم و بعد علائمشون رو چک کرده وارد اردوگاه کنیم.
یونجی:رایگیری میکنیم، من به یوری رای میدم، ما میتونیم اونارو به مدت ۲۴ ساعت جایی نگهداریم، این میتونه از رُخ دادن اتفاق جلوگیری کنه و باعث کم شدن ترس مردم میشه.
نامجون:اگه بقیه موافق باشن، راهکار یوری رو عملی میکنیم.
جیهوپ:منکه موافقم.
جین:من هم همنطور...
نامجون:بقیه!
...:موافقیم(همه باهم)
نامجون:خب...جین و جیمین مسؤلیت این کار برعهده شما، میتونین بعد از در اول یکی از ساختمانهارو برای این کار اشغال کنین......
همه بیرون اومدیم، هرکی به یه سمتی رفت، تنها روی نیمکت که دوطرفش درخت بود نشستم...به این فکر میکردم یعنی واقعا میشه زنده موند، چقدر دیگه، چقدر طول میکشه، آخرش چی...کی میمونه و کی میره.
ما کِی از اینجا نجات پیدا میکنیم.
یونجی:حالت خوبه؟
با چهره مهربونش کنارم نشست دست رو دستم گذاشت و با چشمای زیباش نگام کرد و منتظر جواب برای سؤالش بود.
جونگکوک:خوبم...
یونجی:ولی چشمات اینو نمیگه.
جونگکوک:چشمام......ترسیدم، الانم میترسم، و از همه بدتر مجبورم با این ترس زندگی کنم.
یونجی:قبلا خیلی خوب بود، ما به راستی زندگی میکردیم، دلم واسه خانوادهام تنگه، واسه آغوش بابام، دستپخت مامانم، واسه مردمم... به این فکر میکنم مگه من چه چیزی بیشتر داشتم که زنده موندم، ولی چشمای اشکیشون، درد که موقع گاز گرفتن داشتن، صدا نالهشون، اینا باعث میشن تا تلاش کنم برای زنده موندن و یه راه نجات، برای پایان دادن به این عذاب.
جونگکوک:اگه نشه، اگه آخرش ماهم بمیریم!..
یونجی:مُردن، بالاخره همه به وقتش میمیریم...ولی الان زمانش نیست، میدونی که چی میگم، ما الانم وقت داریم، پس باید سعی کنیم تا راهی برای تموم کردن پیدا کنیم.
یه راه...برای پایان این عذاب، ولی بعدی اون...ما میتونیم مث قبل زندگی کنیم؟ میتونیم تصور کنیم که هیچوقت این اتفاق نیوفتاده، میتونیم با عذاب وجدان که داریم زندگی کنیم، میتونیم به خود قول بدیم که دوباره این اتفاق نمیوفته...نه هیچوقت...
ترس، میشه گفت نابودی، ترس مث سم تو بدن رشد میکنه و آخرش از تو یه سنگدل و یا یه ترسو بیپروا میسازه.
ما بازمانده این داستانم، و این داستان مث فیلم بیپایان ادامه دارد، آخرش رو فقط نویسنده میدونه...امیدوارم داستان ما نویسنده خوبی داشته باشد.
پایان...:)
غلط املایی بود معذرت...💕
این پارتارو ویرایش نکردم و مطمئنم غلط املایی زیاد داره پس به بزرگواری خودتون ببخشین.
نظرتون رو حتما راجع به فیک بگین.
و اینکه میخواین ادامه پیدا کنه و یا نه؟
و خب میدونم امتحان دارین و وقت نمیکنین بیاین فیک بخونین من پارت قبل رو شرط گذاشته بودم اما واقعا......
این چند پارت رو فقط برای اونایی که حمایت میکنن گذاشتم ممنونتونم💜
میخواستم زودتر بزارم ولی حوصله نوشتن ندارم و حالم اوکی نیست، همين چندپارت که گذاشتم رو بخونین و یه دل سیر ازش حمایت کنین، فقط همين یهبار رو خواهش🥺💖
ادامه پارت ۱۵
جین:مردم اردوگاه همه وحشتزده شدنان، اگه دوباره یه همچون اتفاق بیوفته، اینجا هم به نابودی کشانیده میشه.
شوگا:چارهای جز این نیست که دیگه بازماندهای رو به اینجا راه ندیم.
جیمین:یعنی میخوای بگی نباید به کسی کمک کنیم!؟
شوگا:امنیت جونی بقیه مهمتره از کجا معلوم دوباره این اتفاق بیوفته و ما نتونیم کاری انجام بدیم.
تهیونگ:میتونیم با آزمایش خون ویروس و تشخیص بدیم...
نامجون:درست میگی، ولی ما که نمیتونیم از همه آزمایش بگیرم یعنی تجهیزات این کار رو نداریم.
یوری:یه راه وجود داره، میتونیم اونارو به مدت ۲۴ ساعت جایی نگهداریم و بعد علائمشون رو چک کرده وارد اردوگاه کنیم.
یونجی:رایگیری میکنیم، من به یوری رای میدم، ما میتونیم اونارو به مدت ۲۴ ساعت جایی نگهداریم، این میتونه از رُخ دادن اتفاق جلوگیری کنه و باعث کم شدن ترس مردم میشه.
نامجون:اگه بقیه موافق باشن، راهکار یوری رو عملی میکنیم.
جیهوپ:منکه موافقم.
جین:من هم همنطور...
نامجون:بقیه!
...:موافقیم(همه باهم)
نامجون:خب...جین و جیمین مسؤلیت این کار برعهده شما، میتونین بعد از در اول یکی از ساختمانهارو برای این کار اشغال کنین......
همه بیرون اومدیم، هرکی به یه سمتی رفت، تنها روی نیمکت که دوطرفش درخت بود نشستم...به این فکر میکردم یعنی واقعا میشه زنده موند، چقدر دیگه، چقدر طول میکشه، آخرش چی...کی میمونه و کی میره.
ما کِی از اینجا نجات پیدا میکنیم.
یونجی:حالت خوبه؟
با چهره مهربونش کنارم نشست دست رو دستم گذاشت و با چشمای زیباش نگام کرد و منتظر جواب برای سؤالش بود.
جونگکوک:خوبم...
یونجی:ولی چشمات اینو نمیگه.
جونگکوک:چشمام......ترسیدم، الانم میترسم، و از همه بدتر مجبورم با این ترس زندگی کنم.
یونجی:قبلا خیلی خوب بود، ما به راستی زندگی میکردیم، دلم واسه خانوادهام تنگه، واسه آغوش بابام، دستپخت مامانم، واسه مردمم... به این فکر میکنم مگه من چه چیزی بیشتر داشتم که زنده موندم، ولی چشمای اشکیشون، درد که موقع گاز گرفتن داشتن، صدا نالهشون، اینا باعث میشن تا تلاش کنم برای زنده موندن و یه راه نجات، برای پایان دادن به این عذاب.
جونگکوک:اگه نشه، اگه آخرش ماهم بمیریم!..
یونجی:مُردن، بالاخره همه به وقتش میمیریم...ولی الان زمانش نیست، میدونی که چی میگم، ما الانم وقت داریم، پس باید سعی کنیم تا راهی برای تموم کردن پیدا کنیم.
یه راه...برای پایان این عذاب، ولی بعدی اون...ما میتونیم مث قبل زندگی کنیم؟ میتونیم تصور کنیم که هیچوقت این اتفاق نیوفتاده، میتونیم با عذاب وجدان که داریم زندگی کنیم، میتونیم به خود قول بدیم که دوباره این اتفاق نمیوفته...نه هیچوقت...
ترس، میشه گفت نابودی، ترس مث سم تو بدن رشد میکنه و آخرش از تو یه سنگدل و یا یه ترسو بیپروا میسازه.
ما بازمانده این داستانم، و این داستان مث فیلم بیپایان ادامه دارد، آخرش رو فقط نویسنده میدونه...امیدوارم داستان ما نویسنده خوبی داشته باشد.
پایان...:)
غلط املایی بود معذرت...💕
این پارتارو ویرایش نکردم و مطمئنم غلط املایی زیاد داره پس به بزرگواری خودتون ببخشین.
نظرتون رو حتما راجع به فیک بگین.
و اینکه میخواین ادامه پیدا کنه و یا نه؟
و خب میدونم امتحان دارین و وقت نمیکنین بیاین فیک بخونین من پارت قبل رو شرط گذاشته بودم اما واقعا......
این چند پارت رو فقط برای اونایی که حمایت میکنن گذاشتم ممنونتونم💜
میخواستم زودتر بزارم ولی حوصله نوشتن ندارم و حالم اوکی نیست، همين چندپارت که گذاشتم رو بخونین و یه دل سیر ازش حمایت کنین، فقط همين یهبار رو خواهش🥺💖
- ۸.۸k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط