فصل دو ادامه پارت

فصل دو' ادامه پارت ۱'

تهیونگ:اونا میخوان ما به خواسته‌ اونا عمل کنیم، فقط یه هفته زمان داریم، و اگه دوباره دست رد به سينه‌شون بزنیم همه‌گی نابود میشیم.
جیمین:باید به نامجون خبر بدیم، برگرديم اردوگاه!
جیهوپ:صبر کن، دارو... اول دارو رو پیدا می‌کنیم بعد برمی‌گردیم.
تهیونگ:پس عجله کنین..
جیمین بیسم رو نزدیک دهنش بُرد و به بقیه گفت تا به جایی که ازهم جدا شدیم، برگردند.
راه اومده رو برگشتیم، طولی نکشید که همه دوباره گرد هم جمع شدیم، جیهوپ چیزی که دیده بودیم به بقیه توضیح داد، قرار شد یکی برای رسوندن خبر به اردوگاه برگرده و بقیه به دنبال دارو برن.
تهیونگ:یوری...تو بهتره برگردی.
یوری:نه، هان تو برو...برو و خبر رو برسون.
تهیونگ:ولی...
یوری:من میخوام بمونم پس مجبورم نکن.
جیهوپ:هان سریع برگرد به اردوگاه و همه خبر رو به اونا توضیح بدی.
هان:(هان فامیلی‌ش هست نه اسم واقعی)بله.
جیهوپ:برو، مراقب خودت باش.
هان:شماهم.
تعظيم کرد و مسیر جنگل که یه میان‌بُر برای زودتر رسیدن به اردوگاه بود رو در پیش گرفت.
جیهوپ:بقیه، به راه‌مون ادامه میدیم البته با سرعت بیشتر.
دوباره راه افتادیم، این ماموریت رو باید با پای پیاده تموم می‌کردیم، ماشین‌های که تو اردوگاه وجود داشتن، به مرور زمان از کار افتادن بااینکه ازش استفاده می‌شد ولی ناگهانی تعداد‌ی‌شون از کار افتاد، و تعدای کمی برامون باقی مونده بود، که اونم برای کمبود بنزین نمی‌شد استفاده کرد.
زنده موندن، هرروز دشوار‌تر از روز قبل میشد، دیگه کم‌کم امید جاشو به ناامیدی داده بود شادی بعد از بین رفتن اردوگاه اینچون جاشو به غم بی‌پایان داده بود.
در هرحالت، دیگه تلاش‌ها فایده نداشت.
جیهوپ:پخش میشیم، کوک و جونگ‌هیون با من بیاین، و تهیونگ و یوری با جیمین برین، هراتفاقی افتاد فرار کنین یا بهم‌مون خبر بدین، و کارتون سریع انجام بدین.
همه تایید کردیم، چند قدم برداشته بودم که متوجه نبود یوری شدم برگشتم به عقب، تو آغوش کوک ديدمش... برای لحظه‌ای عذاب وجدان سراغم اومد، من داشتم چیکار می‌کردم! اونا این همه همو دوس دارن و من دارم سعی می‌کنم ازهم جداشون کنم.
جونگ‌کوک:مواظب خودت باش.
یوری:توهم سالم برگرد.
یوری پیش من برگشت و کوک با بقیه رفت.
یوری:چیکار میکنی بیا بریم.
تهیونگ:باشه بریم.
به جیمین ملحق شدیم، و گشت‌زنی رو شروع کردیم.
ساختمان‌های کهنه که ترک برداشته بودند، و پنجره‌هاشون شکسته بود، توشون داغون شده بود، و جسد‌های تیکه پاره‌ شده آدم‌خورا که به مرور زمان تبدیل به اسکلت شده بود و استخوان‌هاشون بیرون زده بود.
جیمین:صبر کنین، اونجارو...
نفس‌ها همه تو سینه حبس شده‌ان، سه ماشین که تو جاده به سرعت رانده میشدن.
غلط املایی بود معذرت 💗
دیدگاه ها (۱)

فصل دو' ادامه پارت ۱'یوری:سگ‌های‌وحشی!پشت پنجره پنهون شدیم، ...

بازمانده فصل دو ' پارت ۲' چندقدم عقب رفتم و تعادلم از بین رف...

بازمانده فصل دو' پارت ۱'حیات ادامه داشت، و ما دوباره مثل همی...

بازمانده ادامه پارت ۱۵ جین:مردم اردوگاه همه وحشت‌زده شدن...

"سرنوشت"p,29...کوک بلند شد و دستم رو گرفت و باهم از پله ها ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط