Simple life in seoul
Simple life in seoul
Part 14
کلی زیر برفا رقصیدم ک یهو به یه جسم گرم خوردم.. از بوی عطر تندش معلوم بود ته سونگه.. سرمو بالا اوردم
هه سو:سلاام... ببخشید.. حواسم نبود..راستی اینجا چیکار میکنی؟
ته سونگ: سلام.. باشه... هیچی راه میرم
خیلی این سرد رفتار کردنش رو مخم بود
هه سو: چرا اینجوری میکنی؟ چرا یجوری باهام رفتار میکنی انگار نمیدونی دوست دارم... چرا یجوری حرف میزنی انگار ازم متنفری؟ چرا نمیفهمی دوست دارم لعنتییی (هی میزد به سینه ته سونگ)... میدونی
_با کشیده شدن کمرش تو بغل ته سونگ حرفش ناکامل موند
هه سو: با این کارت انتظار داری بیشتر عاشقت نشم؟ میدونی هرکاری میکنی ضربان قلبم میره بالا؟
ته سونگ: هیششش پیشی کوچولو...منم دوست دارم...
محکم تر بغلش کردم..
هه سو: ها؟
ته سونگ: من هم این پیشی ای که تو بغلمه رو بشدت دوست دارم
هه سو: خوب پس...
ته سونگ: چیه؟باز چی تو سرته؟
یه بوس کاشتم رو لباش ولی اون ادامه داد..بعد چن مین جدا شدیمو من بپر بپر کنان رفتم خونمون...هردومون از کاری که کردیم متعجب بودیم..هعی.. وقتی یادم افتاد چیکار کردم یهو جیغ زدم و کلیی بپر بپر کردم... من الان چیکار کردم؟؟
کلی رقصیدم.. انگار امروز روز شانسمه بعدش ساعتو نگا کردم.. 9 و نیم بود؟ خوب ذوق بسه برم بخابم...
«صبح»
صبح با صدای آلارم گوشیم پاشدم... صورتم و موهام خیلی شلخته بود و فقط 1ساعت وقت داشتم...کارامو کردم موهامو شونه کردم و لباسای مدرسه مو پوشیدم...هوا خیلی سرد بود پس بجای دامن یه شلوار آبی پوشیدم و یه سوییشرت تنم کردم
یه آرایش ملیح کردمو راه افتادم... بعد 5 مین رسیدم و بدو بدو رفتم سمت کلاسمون..
کانگ هو و می هی: سلااام
پریدم بغلشونو یه بغل سه نفره درست کردم...
هه سو: من دوست پسر دارم(خیلی آروم)
می هی: هاع؟ چی؟ من باید یه دکتر برم کانگ هو... گوشام اشتباه میشنون
کانگ هو:.آ.. آره.. منم میام.. زود وقت بگیر
هه سو: بله بله درست شنیدید(با خنده)
ته سونگ: چیکار میکنید؟
تا اینو گفت هر سه تامون ترسیدیم و انگار دچار برق گرفتگی شده بودیم و خشک شدیم و اون ته سونگم فقط میخندید
محکم زدم تو بازوش
هه سو: یاا...نترسونن
ته سونگ: دردم گرفت(خیلی مظلومانه)
یه چشمک کوچولو بهش زدم و با دخترا نشستیم سر جامون.. کلی حرف زدیم و کلیم نصیحتم کردن..
کل روزو خوشحال بودم تا اینکه...
کلاس شیمی کلا جدا بود و همه دانش آموزا قاطی پاتی میشدن که...
دبیر: خوب بچه ها آقای بکهیون قراره مربی تون باشن و من به دلایل شخصی استعفا دادم
تا اینو گفت افتادم رو زمین و سرگیجه داشتم... چی گف؟؟
همه دورم بودن و دبیر سعی میکرد حالمو بهتر کنه ولی همه چی تیره و تار بود
دبیر: هه سو!! هه سو!!!
بکهیون: من فکر کنم بدونم چش شده...
دبیر: بله؟
بکهیون: فکر کنم ترسیده نه؟
اخم کردم و چشام سیاهی رفتو هیچی ندیدم...
Part 14
کلی زیر برفا رقصیدم ک یهو به یه جسم گرم خوردم.. از بوی عطر تندش معلوم بود ته سونگه.. سرمو بالا اوردم
هه سو:سلاام... ببخشید.. حواسم نبود..راستی اینجا چیکار میکنی؟
ته سونگ: سلام.. باشه... هیچی راه میرم
خیلی این سرد رفتار کردنش رو مخم بود
هه سو: چرا اینجوری میکنی؟ چرا یجوری باهام رفتار میکنی انگار نمیدونی دوست دارم... چرا یجوری حرف میزنی انگار ازم متنفری؟ چرا نمیفهمی دوست دارم لعنتییی (هی میزد به سینه ته سونگ)... میدونی
_با کشیده شدن کمرش تو بغل ته سونگ حرفش ناکامل موند
هه سو: با این کارت انتظار داری بیشتر عاشقت نشم؟ میدونی هرکاری میکنی ضربان قلبم میره بالا؟
ته سونگ: هیششش پیشی کوچولو...منم دوست دارم...
محکم تر بغلش کردم..
هه سو: ها؟
ته سونگ: من هم این پیشی ای که تو بغلمه رو بشدت دوست دارم
هه سو: خوب پس...
ته سونگ: چیه؟باز چی تو سرته؟
یه بوس کاشتم رو لباش ولی اون ادامه داد..بعد چن مین جدا شدیمو من بپر بپر کنان رفتم خونمون...هردومون از کاری که کردیم متعجب بودیم..هعی.. وقتی یادم افتاد چیکار کردم یهو جیغ زدم و کلیی بپر بپر کردم... من الان چیکار کردم؟؟
کلی رقصیدم.. انگار امروز روز شانسمه بعدش ساعتو نگا کردم.. 9 و نیم بود؟ خوب ذوق بسه برم بخابم...
«صبح»
صبح با صدای آلارم گوشیم پاشدم... صورتم و موهام خیلی شلخته بود و فقط 1ساعت وقت داشتم...کارامو کردم موهامو شونه کردم و لباسای مدرسه مو پوشیدم...هوا خیلی سرد بود پس بجای دامن یه شلوار آبی پوشیدم و یه سوییشرت تنم کردم
یه آرایش ملیح کردمو راه افتادم... بعد 5 مین رسیدم و بدو بدو رفتم سمت کلاسمون..
کانگ هو و می هی: سلااام
پریدم بغلشونو یه بغل سه نفره درست کردم...
هه سو: من دوست پسر دارم(خیلی آروم)
می هی: هاع؟ چی؟ من باید یه دکتر برم کانگ هو... گوشام اشتباه میشنون
کانگ هو:.آ.. آره.. منم میام.. زود وقت بگیر
هه سو: بله بله درست شنیدید(با خنده)
ته سونگ: چیکار میکنید؟
تا اینو گفت هر سه تامون ترسیدیم و انگار دچار برق گرفتگی شده بودیم و خشک شدیم و اون ته سونگم فقط میخندید
محکم زدم تو بازوش
هه سو: یاا...نترسونن
ته سونگ: دردم گرفت(خیلی مظلومانه)
یه چشمک کوچولو بهش زدم و با دخترا نشستیم سر جامون.. کلی حرف زدیم و کلیم نصیحتم کردن..
کل روزو خوشحال بودم تا اینکه...
کلاس شیمی کلا جدا بود و همه دانش آموزا قاطی پاتی میشدن که...
دبیر: خوب بچه ها آقای بکهیون قراره مربی تون باشن و من به دلایل شخصی استعفا دادم
تا اینو گفت افتادم رو زمین و سرگیجه داشتم... چی گف؟؟
همه دورم بودن و دبیر سعی میکرد حالمو بهتر کنه ولی همه چی تیره و تار بود
دبیر: هه سو!! هه سو!!!
بکهیون: من فکر کنم بدونم چش شده...
دبیر: بله؟
بکهیون: فکر کنم ترسیده نه؟
اخم کردم و چشام سیاهی رفتو هیچی ندیدم...
۱۱.۹k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.