ورودبهشام

#ورود_به_شام
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند

خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند

پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه

سنگ را راهی پیشانی مان می کردند

هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم

بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند

شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را

وارد بزم طرب خوانی مان می کردند

بدترین خاطره آن بود که در آن مدت

مردم روم نگهبانی مان می کردند

هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود

تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند
دیدگاه ها (۴)

بر مشامم میرسد هر جمعه بوی انتظاربر دلم ترسم بماند آرزوی وصل...

بقیه الله!خورشید جمعه ای دیگر دارد به غروب ماتم می نشیند و ا...

#اشعار_مصیبت_شام خیال کن سر نی آفتاب هم باشدنگاه زینب تو بی ...

#حضرت_سیدالشهدا_علیه_السلام بگو که مرثـیه ی شهر شام را چه کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط