بقیه الله

بقیه الله!
خورشید جمعه ای دیگر دارد به غروب ماتم می نشیند و انگار ، داغ هجران تو همچنان بر دل ما می ماند.
مولای من

چشمان اشکبارم را ببین که به راه آمدنت سفید شد و تو باز هم نیامدی.

شاید خدایت نیامدنت را فرصتی دیگر برای من قرار داده است تا وقتی که تو می آیی خروش، پاک پاک باشد.

آقا جان
تو که خود فرموده ای که به احوال شیعیانت آگاهی. پس لابد خوب می دانی که میان ما و اذان ظهر و آسمان ، چه رابطه ای است!
تو که خود خوب می دانی برخروش چه دارد می گذرد! پس جان مادرت فاطمه، هق هق غروب جمعه ما را در دفتر عشقبازی های عشاقت ثبت کن.
دیدگاه ها (۱)

ورود اسیران به دمشق، و درخواست امّ کلثوم از شمر ..... ص : 19...

مولای غریبمتویی بهانه ام اما بهانه ای که ندارمگذاشتم سر خود ...

بر مشامم میرسد هر جمعه بوی انتظاربر دلم ترسم بماند آرزوی وصل...

#ورود_به_شامخنده بر پاره گریبانی مان می کردندخنده بر بی سر و...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط