*+:。.。 سناریو 。.。:+*
*+:。.。 سناریو 。.。:+*
وقتی باهاشون قهری و از حرصت غذا نپختی.
نامی: چون قهریم دلیل نمیشه غذا نوری.
ا/ت: زنگ بزن واسه خودت سفارش بده
نامی : واسه دوتامون سفارش میدن
*・゚゚・*:.。..。.:*゚:*:✼✿ ✿✼:*゚:.。..。.:*・゚゚
جین : اصلا خودم میپزم
ا/ت : بپز
جین: واسه هردومون
。・:*:・゚★,。・:*:・゚☆。・:*:・゚★,。・:*:・゚☆
شوگا :پس غذا کوش؟
ا/ت: خونشون
شوگا: بیا کمک کن غذا رو اماده کنیم بعد حرف میزنیم.
✿✼:*゚:.。..。.:*・゚゚・*✿✼:*゚:.。..。.:*・゚゚・*
جیهوپ : غذا نزاشتی؟
ا/ت: نظر خودت چیه؟
جیهوپ: بیا اینجا حرف بزنیم بعد هم یه چیز سفارش میدیم
༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛
جیمین: فکر میکردم غذا نذاشته باشی. واسه همین اومدنی غذا خریدم.
ا/ت : خب بخور چیکار کنم؟ ( منحرفم خودتونید🌚)
جیمین: کار خاصی نکن فقط بیا بشین غذا بخوریم.
⋆ ˚。⋆୨୧˚ ˚୨୧⋆。˚ ⋆⋆ ˚。⋆୨୧˚ ˚୨୧⋆。˚ ⋆
تهیونگ: غذا چیه؟
ا/ت: خورشت کوفت با برنج زهر مار. ( دختره ی چشم سفیدد🔪)
تهیونگ : خب بابا..... غذا که نداریم حداقل بیا حرف بزنیم.
✧・゚: *✧・゚:*✧・゚: *✧・゚:*✧・゚: *✧・゚:*
کوک: غذا نداریم نه؟
ا/ت : نه واقعا نمیبینی؟
کوک: خیلی خوب..... پس خونه یکی از ارمی ها نزدیکه من میرم اونجا اون برام غذا میپزه
ا/ت : غلط کردیییییییی
کوک: دیگه دیره..... بابایی
بیا پایین
پایین تر
داری نزدیک میشی
رسیدیییی🥳
خببببببب
میخواستم بگم ببخشید که انقد دیر براتون چیز میز گذاشتم و اینا . واقعا درگیر بودم و اصلا حوصله نداشتم و ممنونم ازتون که تمام مدت حمایتم کردین . مرسیییی کلی.
دوستون دارم کیوتییای خودممم🩷
وقتی باهاشون قهری و از حرصت غذا نپختی.
نامی: چون قهریم دلیل نمیشه غذا نوری.
ا/ت: زنگ بزن واسه خودت سفارش بده
نامی : واسه دوتامون سفارش میدن
*・゚゚・*:.。..。.:*゚:*:✼✿ ✿✼:*゚:.。..。.:*・゚゚
جین : اصلا خودم میپزم
ا/ت : بپز
جین: واسه هردومون
。・:*:・゚★,。・:*:・゚☆。・:*:・゚★,。・:*:・゚☆
شوگا :پس غذا کوش؟
ا/ت: خونشون
شوگا: بیا کمک کن غذا رو اماده کنیم بعد حرف میزنیم.
✿✼:*゚:.。..。.:*・゚゚・*✿✼:*゚:.。..。.:*・゚゚・*
جیهوپ : غذا نزاشتی؟
ا/ت: نظر خودت چیه؟
جیهوپ: بیا اینجا حرف بزنیم بعد هم یه چیز سفارش میدیم
༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛༶•┈┈⛧┈♛
جیمین: فکر میکردم غذا نذاشته باشی. واسه همین اومدنی غذا خریدم.
ا/ت : خب بخور چیکار کنم؟ ( منحرفم خودتونید🌚)
جیمین: کار خاصی نکن فقط بیا بشین غذا بخوریم.
⋆ ˚。⋆୨୧˚ ˚୨୧⋆。˚ ⋆⋆ ˚。⋆୨୧˚ ˚୨୧⋆。˚ ⋆
تهیونگ: غذا چیه؟
ا/ت: خورشت کوفت با برنج زهر مار. ( دختره ی چشم سفیدد🔪)
تهیونگ : خب بابا..... غذا که نداریم حداقل بیا حرف بزنیم.
✧・゚: *✧・゚:*✧・゚: *✧・゚:*✧・゚: *✧・゚:*
کوک: غذا نداریم نه؟
ا/ت : نه واقعا نمیبینی؟
کوک: خیلی خوب..... پس خونه یکی از ارمی ها نزدیکه من میرم اونجا اون برام غذا میپزه
ا/ت : غلط کردیییییییی
کوک: دیگه دیره..... بابایی
بیا پایین
پایین تر
داری نزدیک میشی
رسیدیییی🥳
خببببببب
میخواستم بگم ببخشید که انقد دیر براتون چیز میز گذاشتم و اینا . واقعا درگیر بودم و اصلا حوصله نداشتم و ممنونم ازتون که تمام مدت حمایتم کردین . مرسیییی کلی.
دوستون دارم کیوتییای خودممم🩷
۶.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.