بسکتبالیست من
بسکتبالیست من
پارت دوم(پایانی)
همینطور گذشت و یه روز باهم مسابقه داشتن
تیم یونگی و بقیه پسرا یه طرف
تیم ات بقیه دخترا یه طرف دیگه
مسابقه تموم شد و چون هیچ کدوم نبرده بودن عصبی بودن
*چند روز بعد
_:به هر حال خانم ات شما گفته بودین میتونین مدارس دیگه رو شکست بدید
اما حتی موفق نشدید نیم پسرای این مدرسه رو شکست بدید
ات:مدیر هان واقعا تقصیر من نبود(بغض)
_:اگر نتونید تیم اونا رو ببرید بهتره با این مدرسه خداحافظی کنید
ات:میتونم برم بیرون؟(ناراحت و بغض)
ات ویو
رفتن بیرون تو راه رو بودم که چند تا پسر اومدن
×:یه لحظه میای بریم تو حیاط؟
باید یه موضوعی رو بهت بگم
به نظر پسر خوبی میومد پس باهاش رفتم
تو حیاط هیشکی نبود اما یهو چند تا پسر دیگه از اونور اومدن
×:حالا ولم میکنید؟(ترس)
/:آره
دیگه میتونی بری ترسو 🤣🤣🤣(خنده شیطانی و مسخره کننده)
ات:با من چیکار دارید؟
/:هیچی خانوم خوشکله
افتخار یه شب رو به من میدی؟
پسره داشت نزدیکم میشد و منم میترسیدم
تا اینکه یکی توپ بسكتبال رو پرت کرد و خورد به سرشون
اون کی بود؟
ندیدمش
از ترس فقط گریه میکردم
دویدم رفتم تو سالن ورزش و یه جا نشستم و فقط گریه کردم
که یهو گرمی بغل یکیو احساس کردم
چند لحظه بغلم کرده بود و بعد آروم پیشم رو صندلی نشست
یونگی:به خاطر اون پسرا گریه میکنی کوچولو؟
ات:من کوچولو نیستن هق
اره هق
خیلی ترسیدم
یکی که نفهمیدم کی بود با توپ بسکتبال زد تو سرشون تو بودی؟
یونگی:اوهوم من بودم
الان خوبی؟
ات:نه هقققققق
هنوزم میترسم(دوباره زد زیر گریه)
نویسنده ویو
یونگی ات رو بغل کرد و همینطور که ات گریه میکرد و سر ات رو نوازش میکرد گفت
یونگی:راستش.....
من بازیتو دیدم
خیلی خوب بازی میکنی
من عاشق بسکتبالم ولی تاحالا کسی نتونسته بود حریفم بشه اما تو شدی
و خب.....
خب....
از اون موقع من.....
من.......
ات سرشو از بغل یونگی در اورد و لب زد
ات:عاشقم شدی
درسته؟
یونگی:تو میدونستی؟😳(تعجب)
ات:خب هرکی باشه میفهمه هق(این هق به معنی سکسکه بعد از گریست ولی هققققق یعنی گریه)
فک کردی نمیدونم همیشه حواست بهم هست؟
هق فک کردی هق نمیفهمیدم واسم خوراکی میزاشتی؟
یونگی:پس میدونستی(ناراحت)
که ات یه بوسه کوچیک رو لب یونگی گذاشت
یونگی که غرق در تعجب بود پرسید
یونگی:این دیگه چی بود؟
ات:😁
یونگی اما ات رو بوسید و تا ۳ مین ادامه داد
پایان
سلام چطورید؟
واقعا ببخشید که بد قولی کردم و چند روز نبودم
یه عذر خواهی دیگه هم بابت این پایان
من خطاب به کسی که یادم نمیاد کی بود و این درخواست رو داد:
ایده قحطی بود؟😑
به خاطر مدارس و فشار درسا این مدت نبودم
و اینکه ممنون که انفالو نکردید❤️🩹
هعی
و اینکه من به زودی با یه فیک قشنگ میام......
ادامه در کامنت
حتما بخون
پارت دوم(پایانی)
همینطور گذشت و یه روز باهم مسابقه داشتن
تیم یونگی و بقیه پسرا یه طرف
تیم ات بقیه دخترا یه طرف دیگه
مسابقه تموم شد و چون هیچ کدوم نبرده بودن عصبی بودن
*چند روز بعد
_:به هر حال خانم ات شما گفته بودین میتونین مدارس دیگه رو شکست بدید
اما حتی موفق نشدید نیم پسرای این مدرسه رو شکست بدید
ات:مدیر هان واقعا تقصیر من نبود(بغض)
_:اگر نتونید تیم اونا رو ببرید بهتره با این مدرسه خداحافظی کنید
ات:میتونم برم بیرون؟(ناراحت و بغض)
ات ویو
رفتن بیرون تو راه رو بودم که چند تا پسر اومدن
×:یه لحظه میای بریم تو حیاط؟
باید یه موضوعی رو بهت بگم
به نظر پسر خوبی میومد پس باهاش رفتم
تو حیاط هیشکی نبود اما یهو چند تا پسر دیگه از اونور اومدن
×:حالا ولم میکنید؟(ترس)
/:آره
دیگه میتونی بری ترسو 🤣🤣🤣(خنده شیطانی و مسخره کننده)
ات:با من چیکار دارید؟
/:هیچی خانوم خوشکله
افتخار یه شب رو به من میدی؟
پسره داشت نزدیکم میشد و منم میترسیدم
تا اینکه یکی توپ بسكتبال رو پرت کرد و خورد به سرشون
اون کی بود؟
ندیدمش
از ترس فقط گریه میکردم
دویدم رفتم تو سالن ورزش و یه جا نشستم و فقط گریه کردم
که یهو گرمی بغل یکیو احساس کردم
چند لحظه بغلم کرده بود و بعد آروم پیشم رو صندلی نشست
یونگی:به خاطر اون پسرا گریه میکنی کوچولو؟
ات:من کوچولو نیستن هق
اره هق
خیلی ترسیدم
یکی که نفهمیدم کی بود با توپ بسکتبال زد تو سرشون تو بودی؟
یونگی:اوهوم من بودم
الان خوبی؟
ات:نه هقققققق
هنوزم میترسم(دوباره زد زیر گریه)
نویسنده ویو
یونگی ات رو بغل کرد و همینطور که ات گریه میکرد و سر ات رو نوازش میکرد گفت
یونگی:راستش.....
من بازیتو دیدم
خیلی خوب بازی میکنی
من عاشق بسکتبالم ولی تاحالا کسی نتونسته بود حریفم بشه اما تو شدی
و خب.....
خب....
از اون موقع من.....
من.......
ات سرشو از بغل یونگی در اورد و لب زد
ات:عاشقم شدی
درسته؟
یونگی:تو میدونستی؟😳(تعجب)
ات:خب هرکی باشه میفهمه هق(این هق به معنی سکسکه بعد از گریست ولی هققققق یعنی گریه)
فک کردی نمیدونم همیشه حواست بهم هست؟
هق فک کردی هق نمیفهمیدم واسم خوراکی میزاشتی؟
یونگی:پس میدونستی(ناراحت)
که ات یه بوسه کوچیک رو لب یونگی گذاشت
یونگی که غرق در تعجب بود پرسید
یونگی:این دیگه چی بود؟
ات:😁
یونگی اما ات رو بوسید و تا ۳ مین ادامه داد
پایان
سلام چطورید؟
واقعا ببخشید که بد قولی کردم و چند روز نبودم
یه عذر خواهی دیگه هم بابت این پایان
من خطاب به کسی که یادم نمیاد کی بود و این درخواست رو داد:
ایده قحطی بود؟😑
به خاطر مدارس و فشار درسا این مدت نبودم
و اینکه ممنون که انفالو نکردید❤️🩹
هعی
و اینکه من به زودی با یه فیک قشنگ میام......
ادامه در کامنت
حتما بخون
۸.۵k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.