زندگی من قبل تو
زندگی من قبل تو
پارت چهارم(اخر)
همش به خاطر تو عه
کاش هیچ وقت به دنیا نمی اوردمت(جیغ و داد)
+:از هردوتون متنفرم برید گم شید
ات بغض کرده بود
ات همونجوری آماده شد که بره بیرون
هوا داشت بارون میومد
ات داشت از خیابون رد میشد
حواسش به رنگ چراغ نبود و ایستاد و دید که یه ماشین داره به طرفش میاد
همون طور وایساد و فقط لبخند زد
خوشحال بود که بالاخره میتونه بمیره
اما وقتی اوت ماشین داشت باهاش برخورد میکرد
یکی پرید و ات رو از جلوی ماشین پرت کرد اونور
ماشینه هم به راه خودش ادامه داد
ات برگشت که ببینه کی مجبور به زنگی کردنش کرده
با کسی که دیده بود کاملا متعجب شده بود
ات:چرا اینجام ولم نمیکنی؟(جیغ)
بارون شدید میومد
کوک:چرا میخواستی بمیری؟(داد)
میتونستی خودتو نجات بدی پس چرا فقط وایسادی و لبخند زدی هاان؟(عربده)
ات:چرا باید بخوام زندگی کنم؟
هااان؟
هیشکی نمیخواد من تو این دنیا باشم
از همتون خسته شدم میفهمی خستههه(داد و جیغ)
نه نمیفهمی
تو هیچ وقت این حسو نداری که یکی بهت بگه کاش به دنیا نمی اوردمت(اینو آروم تر گفت)
کوک:بازم دلیل نمیشه حداقل یکی هست که دوستت داشته باشه
ات:نه(جیغ)
هیشکی نیست(داد)
ات که داشت از گریه هق هق میکرد کوک داد زد
کوک:من دوست دارم
ات شوکه شده و متعجب به کوک خیره شد
ماشینا دوباره داشتن هجوم می آوردن
کوک بلند شد و ات رو براید استایل بغل کرد و گذاشت تو ماشینش
یه حوله برداشت برداشت موهای ات رو خشک کرد
کوک:اینجوری سرما میخوری
بیا امشب رو برمی خونه ی من قول میدم(حرفش قطع شد)
ات:دیگه چه قولی میخوای بدی؟
کوک:ات من واقعا متاسفم دست خودم نبود کارم
من....من واقعا عاشقتم به خاطر این بود که نتونستم جلوی خودمو بگیرم
ات:هه😒
عاشق من شدی؟
نه
تو فقط میخوای بازیم بدی
کوک:قسم میخورم که اینطور نیست
ات:همینطوره(یکم بلند)
کوک:بیخیال
لطفا منو ببخش
به خودت سخت نگیر
بیا بریم خونه ی من
ات:.........😒
کوک راه افتاد و از ات خواست که داستان زندگیشو بهش بگه
ات هم از اول شروع کرد تا دعوا مادر و مادرشو گفت
کوک:نمیدونم چی بگم
ات:هه همینو میگن😶😔😑
چرا باهام مهربونی!؟
کوک:چون عاشقتم
ات:انقد یه دروغو تکرار نکن
تو دوست دختر داری یادت نیست؟
کوک:به خاطرت دیروز باهاش کات کردم
ات:ها؟
کوک:میخوام باهات ازدواج کنم
ات:ها؟
کوک:برای خودم میکنمت
ات:ها؟
کوک:چرا فقط همینو میگی؟😳😂
میدونم حسی بهم نداری
ات:اینجوری نیست
یه جورایی دوست دارم(اروم و خجالت زده)
نویسنده ویو
رفتن خونه کوک و اهم اهم بله همونی که فک میکنید
فرداییش هم ات قایمکی رفت خونه و وسایلشو جمع کرد و با کوک از اونجا فرار گردن
و برای همیشه رفتن توی یه کلبه خیلی قشنگ تو یه جای قشنگ تر زندگی کردن
پایان
تو کامنتا رو چک کن
پارت چهارم(اخر)
همش به خاطر تو عه
کاش هیچ وقت به دنیا نمی اوردمت(جیغ و داد)
+:از هردوتون متنفرم برید گم شید
ات بغض کرده بود
ات همونجوری آماده شد که بره بیرون
هوا داشت بارون میومد
ات داشت از خیابون رد میشد
حواسش به رنگ چراغ نبود و ایستاد و دید که یه ماشین داره به طرفش میاد
همون طور وایساد و فقط لبخند زد
خوشحال بود که بالاخره میتونه بمیره
اما وقتی اوت ماشین داشت باهاش برخورد میکرد
یکی پرید و ات رو از جلوی ماشین پرت کرد اونور
ماشینه هم به راه خودش ادامه داد
ات برگشت که ببینه کی مجبور به زنگی کردنش کرده
با کسی که دیده بود کاملا متعجب شده بود
ات:چرا اینجام ولم نمیکنی؟(جیغ)
بارون شدید میومد
کوک:چرا میخواستی بمیری؟(داد)
میتونستی خودتو نجات بدی پس چرا فقط وایسادی و لبخند زدی هاان؟(عربده)
ات:چرا باید بخوام زندگی کنم؟
هااان؟
هیشکی نمیخواد من تو این دنیا باشم
از همتون خسته شدم میفهمی خستههه(داد و جیغ)
نه نمیفهمی
تو هیچ وقت این حسو نداری که یکی بهت بگه کاش به دنیا نمی اوردمت(اینو آروم تر گفت)
کوک:بازم دلیل نمیشه حداقل یکی هست که دوستت داشته باشه
ات:نه(جیغ)
هیشکی نیست(داد)
ات که داشت از گریه هق هق میکرد کوک داد زد
کوک:من دوست دارم
ات شوکه شده و متعجب به کوک خیره شد
ماشینا دوباره داشتن هجوم می آوردن
کوک بلند شد و ات رو براید استایل بغل کرد و گذاشت تو ماشینش
یه حوله برداشت برداشت موهای ات رو خشک کرد
کوک:اینجوری سرما میخوری
بیا امشب رو برمی خونه ی من قول میدم(حرفش قطع شد)
ات:دیگه چه قولی میخوای بدی؟
کوک:ات من واقعا متاسفم دست خودم نبود کارم
من....من واقعا عاشقتم به خاطر این بود که نتونستم جلوی خودمو بگیرم
ات:هه😒
عاشق من شدی؟
نه
تو فقط میخوای بازیم بدی
کوک:قسم میخورم که اینطور نیست
ات:همینطوره(یکم بلند)
کوک:بیخیال
لطفا منو ببخش
به خودت سخت نگیر
بیا بریم خونه ی من
ات:.........😒
کوک راه افتاد و از ات خواست که داستان زندگیشو بهش بگه
ات هم از اول شروع کرد تا دعوا مادر و مادرشو گفت
کوک:نمیدونم چی بگم
ات:هه همینو میگن😶😔😑
چرا باهام مهربونی!؟
کوک:چون عاشقتم
ات:انقد یه دروغو تکرار نکن
تو دوست دختر داری یادت نیست؟
کوک:به خاطرت دیروز باهاش کات کردم
ات:ها؟
کوک:میخوام باهات ازدواج کنم
ات:ها؟
کوک:برای خودم میکنمت
ات:ها؟
کوک:چرا فقط همینو میگی؟😳😂
میدونم حسی بهم نداری
ات:اینجوری نیست
یه جورایی دوست دارم(اروم و خجالت زده)
نویسنده ویو
رفتن خونه کوک و اهم اهم بله همونی که فک میکنید
فرداییش هم ات قایمکی رفت خونه و وسایلشو جمع کرد و با کوک از اونجا فرار گردن
و برای همیشه رفتن توی یه کلبه خیلی قشنگ تو یه جای قشنگ تر زندگی کردن
پایان
تو کامنتا رو چک کن
۱۳.۶k
۱۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.