همیشه فکر میکردم یک روز خاص می خواهد ،یک اتفاق خاص ، یک ل
همیشه فکر میکردم یکروز خاص میخواهد ،یک اتفاق خاص ، یک لباس بخصوص باید پوشید مثلا یک پیراهن بلند سفید با گلهای ریز قرمز ، فکر میکردم آب و هوای منحصر به فردی میخواهد ،فکر میکردم روز های بی نوای بارانی یا سوزدار دی ماه وقتش نمیشود که باشد ،فکر میکردم باید حتما آفتاب باشد وسط های فروردین یا اوایل مرداد ماهی شاید ،تمام عمرم منتظر بودم ،منتظر یک موقعیت درست منتظر اینکه وقتش باشد ،وقتش بشود،فکر میکردم با پوست لک نمیشود خوشحال بود ،فکر میکردم باید متراژ خانه تا یک حدی باشد تا خوشحالی بتواند جایش شود ،فکر میکردم باید سفر کرد تا پیدایش کرد ،توی آدمها دنبالش میگشتم،توی لباس ها ، توی عطرها ، توی سلفی ها، ...
همیشه فکر میکردم ،باید بهترین لباسم را بپوشم
اردیبهشت ماه باشد ؛چای دارچین برایم بریزد کنارم رو به روی پنجره بنشیند و منتظر باشم که خوشحال شوم.
نمیفهمیدم کسی که منتظر یک اتفاق برای خوشحال بودن است هیچوقت نمیتواند خوشحال باشد ،نمیفهمیدم که خوشحال بودن به هیچ چیزی وابسته نیست
حالا با پیژامه تهِ لیوانِ چای ام را هورت میکشم،و توی ذهنم داد میزنم :'گور پدر تمام اتفاقات خوشحال کننده.'
امروز دستگاه خوشحالی تولید کنِ بدنم دلش خواسته روشن باشد پس خوشحالم
#مرآ_جان
#caption
همیشه فکر میکردم ،باید بهترین لباسم را بپوشم
اردیبهشت ماه باشد ؛چای دارچین برایم بریزد کنارم رو به روی پنجره بنشیند و منتظر باشم که خوشحال شوم.
نمیفهمیدم کسی که منتظر یک اتفاق برای خوشحال بودن است هیچوقت نمیتواند خوشحال باشد ،نمیفهمیدم که خوشحال بودن به هیچ چیزی وابسته نیست
حالا با پیژامه تهِ لیوانِ چای ام را هورت میکشم،و توی ذهنم داد میزنم :'گور پدر تمام اتفاقات خوشحال کننده.'
امروز دستگاه خوشحالی تولید کنِ بدنم دلش خواسته روشن باشد پس خوشحالم
#مرآ_جان
#caption
۲.۱k
۲۰ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.