p5

صدای نگران خاله باعث شد به خودم بیام می‌گفت:
/یوحا....دخترم...کجایی؟
یکم گذشت که دوباره گفت:
/کجایی؟
نخواستم نگران شه و از دسشویی اتاق بیرون اومدم که با نگرانی سمتم اومد و بازو هام رو با دو دستاش گرفت و گفت:
/دخترم...خوبی؟
توان حرف زدن نداشتم وقتی دید با نگاهی سرد نگاهش میکنم و چیزی نمیگم گفت:
/نمی‌خوای با خاله حرف بزنی؟؟
اشکی از چشمش ریخت دوباره هم جواب ندادم با گریه گفت:
/باشه...بیا حرف بزنیم
مکثی کرد و اشک دوباره از چشماش سرازیر شد و گفت:
/مامان بزرگت گفت...گفت..که منتظر ..هق..به هوش..هق..اومدن..تو.. تو.. باشیم..هق..دو روز صبر کردیم ..ولی..ولی به هوش نیومدی ...مجبور..مجبور شدیم...بدون تو..
و دوباره شروع کرد به گریه دستاش رو از روی بازوم برداشت و اشکاش رو پاک کرد و گفت:
/خاکشون کردیم..بدون تو..میدونم ناراحت میشی .. ولی خب..مجبور شدیم
بدون هیچ اشکی با نگاهی سرد و آسیب دیده نگاهش کردم نگاهش رو ازم گرفت و سمت دستشویی رفت و در رو بست رفتم روی تخت سفید مخصوص بیمارستان نشستم بعد چند دقیقه از دستشویی بیرون اومد و تا نگاهش بهم افتاد لبخندی زد و گفت:
/یوحا جان..کارای ترخیصت رو همون انجام داده..بریم؟
نگاهش کردم و از اتاق بیرون رفتم تا از اتاق خارج شدم نگاه همه که روی صندلی های بیمارستان نشسته بودن روی من افتاد همشون سمتم اومدن..عمو..دوتا عمه هام..مامان بزرگ..بابا بزرگ..بچه هاشون نبودن..بابا بزرگم با لبخند گفت:
/دختر گلم...دلت برای مان و بابات تنگ شده؟..ریم پیششون؟
سرمو تموم دادم که بابا بزرگ دستم رو گرفت و همراهم راهی شد توی ماشین که بابا بزرگ رانندگی میکرد جلو نشسته بودم و سکوت بین همه پا بر جا بود خالم و شوهرش (عموم) و یکی از عمه هام یعنی همه جینا باهاشون بود و من و بابابزرگ و مامان بزرگ و عمه سونا همراهمون بود همه ساکت بودن وارد قبرستون شدیم تا
بابا بزرگ ماشین رو نگه داشت پیاده شدم نگاهی به همه جا انداختم ...جلو نرفتم که بابا بزرگ و عمه و مامان بزرگ جلو افتادن و سر دوتا قبر ایستادن ..پاهام سست شده بود و توان حرکت نداشتم آروم با پاهای بی جون به سمتشون رفتم تا منو دیدن کنار رفتن نگاهی به قبر هوایی که هیچ سنگ قبری روشون نبود و الان فقط با خاک پوشیده شده بودن انداختم و حال تموم هم نخوردم که سوزشی روی گوشم و لپم حس کردم رومو سمتشون کردم که الان همه اومده بودن...پسر عمه هام..دختر عمه هام..پسر عموم که پسر خالم بود. و از جمله خاله و عمو و عمه جینا
نگاهی به پدر بزرگ انداختم که این سیلی رو زده بود با شوک نگاهی بهش انداختم که گفت:
پدر بزرگ:.....
____________
غلط املایی بود معذرتت💕
ممنونم از حمایت هاتون❤️✨بیشترش کنین الان دوباره پارت جدید میزارم
دوست دار شماااا بورام😩💘
دیدگاه ها (۵)

p6

edamhe part6

p4

p3

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط