p4
وارد اتاقم شدم.
مثل قبل بود هیچ تغییر نکرده بود....دکور همون بود..همه جای اتاق برق میزد..رفتم و نگاهی به چمدون انداختم که خدمتکار ها آورده بودنش
لباس هام رو از تنم کندم و وارد حموم شدم،اب داغ رو باز کردم و زیر دوش قرار گرفتم.
اشکام راه خودشون رو پیدا کردن و جاری شدن سعی کردم خاطرات شومم رو مرور کنم به دیوار سرد چسبیدن و سر کردم رو زمین
_____فلش بک به هشت سال قبل_____
توی ماشین بودیم با مامان و بابام
بابام در حال رانندگی بود که گفتم:
+بابایی...یکم گاز بده..دلم واسه مامان بزرگ تنگ شده
بابام گفت:
٫باشه دختر بابایی
بابایی پا گذاشت رو گاز با سرعت میرفت که مامان گفت:
#یکم آروم تر برو...به هرحال میرسیم
بابا گفت:
٫دخترم دلش برا مامان بزرگش تنگ شده ..اتفاقی نمیوفته عزیزم
مامان اومد حرفی بزنه که ی ماشین سنگین از جلو نور انداخت و با سرعت داشتیم میرفتیم طرفش مامان جیغی زد که بابا هول شد و فرمون رو چرخوندم و به سمت بیرون جاده رفتیم که از جایی افتادیم که ماشین چرخید و چرخید و دیگه چیزی نفهمیدم
چشمام رو باز کردم و خودمو تو بغل بابا دیدم نگاهی به جلو انداختم بابام گفت:
٫دخترم بابا رو ببخش
و سرم رو رو زمین گذاشت و رفت ،نگاهم رو بهش دادم و راهی که میخواست بره رو دنبال کردم
به طرف مامان رفت که داخل ماشین درحال سوختن بود مامان داد زد و گفت:
#منو ول کن..یوحا رو تنها نزار ... برو
فقط به حال به صحنه روبه روم خیره بودم
بابا حرفی نزد و مامان همچنان داد میزد و میگفت برو
بعد دوتاشون روشن رو بهم کردن و باهم و همزمان گفتن:
٫#دوست داریم
تو ی آن ماشین منفجر شد و منم سریع بلند شدم و زانو زدم و بلند داد زدم
نه...نه...نه با گریه میگفتم
به خودم اومدم و داخل آمبولانس مردی با بی سیم میگفت:
/تنها یک بازمانده داریم
و پرستاره که کنارم بود ماده آیرو توی سرمم تزریق کرد و دیگه چیزی نفهمیدم
چشمام رو باز کردم رو تخت بودم..سروم به دستم بود
خالم رو دیدم و دستم رو گرفته بود و گریه میکرد نگاهی بهم انداخت و گفت:
/خوشگلم به هوش اومدی؟؟
حرفی نزدم و فقط نگاهش کردم و دکتر وارد اتاق شد که خالم سریع و با گریه گفت:
/اقایه دکتر...حرف نمیزنه
دکتر جلو اومد و معاینه کرد و گفت
«نگران نباشین خانم کیم..بخاطر شوک اتفاق هاییه که نظاره گر بوده»
و با خالم از اتاق خارج شد سرم رو از دستم در آوردم و به سمت دسشویی اتاق رفتم..نگاهی به خودم تو آینه کردم صورتم بی روح شده بود...گریم نمیومد
____________________
غلط املایی بود معذرت💘
حمایتم کنید تازه کارم🫀✨
دوست دار شماااا بورام😩💘
مثل قبل بود هیچ تغییر نکرده بود....دکور همون بود..همه جای اتاق برق میزد..رفتم و نگاهی به چمدون انداختم که خدمتکار ها آورده بودنش
لباس هام رو از تنم کندم و وارد حموم شدم،اب داغ رو باز کردم و زیر دوش قرار گرفتم.
اشکام راه خودشون رو پیدا کردن و جاری شدن سعی کردم خاطرات شومم رو مرور کنم به دیوار سرد چسبیدن و سر کردم رو زمین
_____فلش بک به هشت سال قبل_____
توی ماشین بودیم با مامان و بابام
بابام در حال رانندگی بود که گفتم:
+بابایی...یکم گاز بده..دلم واسه مامان بزرگ تنگ شده
بابام گفت:
٫باشه دختر بابایی
بابایی پا گذاشت رو گاز با سرعت میرفت که مامان گفت:
#یکم آروم تر برو...به هرحال میرسیم
بابا گفت:
٫دخترم دلش برا مامان بزرگش تنگ شده ..اتفاقی نمیوفته عزیزم
مامان اومد حرفی بزنه که ی ماشین سنگین از جلو نور انداخت و با سرعت داشتیم میرفتیم طرفش مامان جیغی زد که بابا هول شد و فرمون رو چرخوندم و به سمت بیرون جاده رفتیم که از جایی افتادیم که ماشین چرخید و چرخید و دیگه چیزی نفهمیدم
چشمام رو باز کردم و خودمو تو بغل بابا دیدم نگاهی به جلو انداختم بابام گفت:
٫دخترم بابا رو ببخش
و سرم رو رو زمین گذاشت و رفت ،نگاهم رو بهش دادم و راهی که میخواست بره رو دنبال کردم
به طرف مامان رفت که داخل ماشین درحال سوختن بود مامان داد زد و گفت:
#منو ول کن..یوحا رو تنها نزار ... برو
فقط به حال به صحنه روبه روم خیره بودم
بابا حرفی نزد و مامان همچنان داد میزد و میگفت برو
بعد دوتاشون روشن رو بهم کردن و باهم و همزمان گفتن:
٫#دوست داریم
تو ی آن ماشین منفجر شد و منم سریع بلند شدم و زانو زدم و بلند داد زدم
نه...نه...نه با گریه میگفتم
به خودم اومدم و داخل آمبولانس مردی با بی سیم میگفت:
/تنها یک بازمانده داریم
و پرستاره که کنارم بود ماده آیرو توی سرمم تزریق کرد و دیگه چیزی نفهمیدم
چشمام رو باز کردم رو تخت بودم..سروم به دستم بود
خالم رو دیدم و دستم رو گرفته بود و گریه میکرد نگاهی بهم انداخت و گفت:
/خوشگلم به هوش اومدی؟؟
حرفی نزدم و فقط نگاهش کردم و دکتر وارد اتاق شد که خالم سریع و با گریه گفت:
/اقایه دکتر...حرف نمیزنه
دکتر جلو اومد و معاینه کرد و گفت
«نگران نباشین خانم کیم..بخاطر شوک اتفاق هاییه که نظاره گر بوده»
و با خالم از اتاق خارج شد سرم رو از دستم در آوردم و به سمت دسشویی اتاق رفتم..نگاهی به خودم تو آینه کردم صورتم بی روح شده بود...گریم نمیومد
____________________
غلط املایی بود معذرت💘
حمایتم کنید تازه کارم🫀✨
دوست دار شماااا بورام😩💘
- ۶.۱k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط