پارت اول
پارت اول
من رفته بودم بیرون و وقتی به خونه برگشتم دیدم همه چراغا خاموشه و خونه تاریکه ولی هانما رو توی بالکن دیدم که داره سیگار میکشه اون برادرم بود و رفتم توی بالکن چون مشکی پوشیده بودم فکر دزدم ولی بعدش که قیافمو دید هیچ توجهی نکرد.
هانما زمزمه کرد : دوباره اومد.
رفتم روی لبه ی بالکن نشستم جایی که امکان مرگم زیاد بود سیگار از توی جیبم در آوردم و با فندک روشنش کردم و شروع به کشیدن کردم.
هانما : هی لازم نیست من هرکاری میکنم تو انجام بدی
میشل : (دقت کنین اسم گذاشتم واسشون ! و میشل اسم خواهر هانماست) خیلی وقته خودم سیگار میکشم.
هانما : خیلی وقت ؟ چند وقته ؟
میشل : دو سه ماهی میشه
سیگارم تموم شد خواستم دوباره روشن کنم ولی دیدم تموم شده.زمزمه : لعنتی تموم شد امروز 11 پاکت کشیدم.
هانما زمزمه هامو شنید و تعجب کرد.
هانما : خیل کشیدی ! مشکلی برات پیش نمیاد ؟
میشل : نه چیزیم نمیشه.
سرفه کردم هانما برگشت نگام کرد.
هانما : داری سرفه میکنی و بعد میگی چیزیم نمیشه ؟
میشل : یه سرفست دیگه چیزی نمیشه.
بلند شد و لبه ی بالکن ایستادم روی حصار ایستادم جایی که میتونستم راحت خودکشی کنم.
هانما : خطرناکه اونجا بیا پایین !!!
میشل : هی برادر نظرت چیه خودمو پرت کنم پایین ؟
هانما : نه همچین کار احمقانه ای نکن !
میشل : پس میخوای توی بغل تو بپرم ؟
هانما : اره بپر !
یه دفعه پریدم تو بغل هانما...
(به من هیچ ربطی نداره پارت بعدو میخواین بگین)
من رفته بودم بیرون و وقتی به خونه برگشتم دیدم همه چراغا خاموشه و خونه تاریکه ولی هانما رو توی بالکن دیدم که داره سیگار میکشه اون برادرم بود و رفتم توی بالکن چون مشکی پوشیده بودم فکر دزدم ولی بعدش که قیافمو دید هیچ توجهی نکرد.
هانما زمزمه کرد : دوباره اومد.
رفتم روی لبه ی بالکن نشستم جایی که امکان مرگم زیاد بود سیگار از توی جیبم در آوردم و با فندک روشنش کردم و شروع به کشیدن کردم.
هانما : هی لازم نیست من هرکاری میکنم تو انجام بدی
میشل : (دقت کنین اسم گذاشتم واسشون ! و میشل اسم خواهر هانماست) خیلی وقته خودم سیگار میکشم.
هانما : خیلی وقت ؟ چند وقته ؟
میشل : دو سه ماهی میشه
سیگارم تموم شد خواستم دوباره روشن کنم ولی دیدم تموم شده.زمزمه : لعنتی تموم شد امروز 11 پاکت کشیدم.
هانما زمزمه هامو شنید و تعجب کرد.
هانما : خیل کشیدی ! مشکلی برات پیش نمیاد ؟
میشل : نه چیزیم نمیشه.
سرفه کردم هانما برگشت نگام کرد.
هانما : داری سرفه میکنی و بعد میگی چیزیم نمیشه ؟
میشل : یه سرفست دیگه چیزی نمیشه.
بلند شد و لبه ی بالکن ایستادم روی حصار ایستادم جایی که میتونستم راحت خودکشی کنم.
هانما : خطرناکه اونجا بیا پایین !!!
میشل : هی برادر نظرت چیه خودمو پرت کنم پایین ؟
هانما : نه همچین کار احمقانه ای نکن !
میشل : پس میخوای توی بغل تو بپرم ؟
هانما : اره بپر !
یه دفعه پریدم تو بغل هانما...
(به من هیچ ربطی نداره پارت بعدو میخواین بگین)
۲۱۷
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.