پارت ۱۸۱ رمان کت رنگی
پارت ۱۸۱ رمان کت رنگی
#سونهی
بعد از انجام میکاپ جونگ کوک ازش خداحافظی کردم. ذهنم مشغول شد . از اینکه همش نگاهم میکرد ترسیدم .. نمیدونستم سومی کیه ولی اینو مطمن شدم که دوسش داشته ... دختره احمق .. حتما اوپا رو ول کرده !! اگه می دیدمش کتک حسابی بهش میزدم ..
تقریبا کارام دیگه داشت تموم میشد و بیرون منتظر لی هیوک بودم ...
اما وقتی دیدم جونگ کوک با سرعت داشت یه سمتم میومد .. بازم ترسیدم .. ترس بی معنی توی وجودم بود.. مکنه لاین ها به خصوص جونگ کوک درست بود که خیلی جذاب بود اما از نظر من ترسناک هم هستن
کوک: سونهی... سونهی بودی درسته؟
من: ا..اوپا .. چیزی شده؟ چرا انقدر تند دویدین؟
کوک: ترسیدم یهو بری
من: ا..اوپا!! ...
کوک: میتونم بهت اعتماد کنم؟
من: البته !! ...
کوک: میشه امشب پیش من باشی! البته هیچ اجباری نیست!!
هنگ کردم فکر نمیکردم اینو ازم بخواد !
من: ب..بیام خونه شما؟ اخه دردسر میشه !
کوک: نمیشه ... فقط میایی یا نه ؟
من: میام...
یهو دستمو گرفت و منو کشوند به سمت ماشین .. قلبم وحشتناک می تپید!! منو نشوند توی ماشین و میخواست راه بیوفته که یادم افتاد منتظر داداشم بودم
من: ا..اوپا میشه یه زنگ بزنم به داداشم اخه اون قرار بود باهام برگرده خونه
کوک: زنگ بزن
گوشیمو با استرس گرفتم دستم و شمارشو گرفتم
من: الو لی هیوک!! ببین من امشب خونه دوستم میرم
لی هیوک: کدوم دوستت؟ تو که دوستی نداری!!!
من: یا بچه پرو !! به تو چه اصلا میخوام برم هتل گانگنام و با سون هو خوش بگذرونم !
لی هیوک: هنن؟؟؟ چی ؟ چی گفتی؟ یااا.....
با عصبانیت قطع کردم ... وقتی به خودم اومدم فهمیدم جونگ کوک کنار دستم بود و به تموم مکالمه ام گوش میداد ...
داشتم آب میشدم !
من: ههه... ا..اوپا .. چیزه... ب..بخشین .. د..داداشم ...
کوک: 😅 عذر خواهی نمیخواد ...
داشت بهم میخندید ... درست بود که خنده اش قلبم رو آب میکرد اما دوست نداشتم بهم بخنده
من: یاااا اوپا ...
کوک: عجب غرغرویی!!! حالا سون هو کی هست؟
من: دوست پسرم !
کوک: تو دوست پسر داری؟
من: خب اره !
نمیدونم چیشد اما خیلی ناراحت شد انگار .. دیگه تو کل راه چیزی نگفت.. رسیدم به خونه اش و منو راهنمایی کرد .. مطابق تصورم خونه مجلل بود اما شیک و اسپورت
نشستم روی مبل !... احساس بدی داشتم... با اینکه حتی توی رویا هم نمی دیدم که بیام خونه جون کوک اما احساس بدی داشتم !...
#جونگکوک
بعد از عوض کردن لباس هام نشستم رو به روش .. سرش پایین بود و انگار استرس داشت !
من: راحت باش .. نگاهم کن !
آروم سرشو بالا آورد و نگاهم میکرد
سونهی: ا..اوپا من مزاحمم .. نباید میومدم !
من: مزاحم نیستی ! .. مرهمی ! مرهم زخم هام
#سونهی
بعد از انجام میکاپ جونگ کوک ازش خداحافظی کردم. ذهنم مشغول شد . از اینکه همش نگاهم میکرد ترسیدم .. نمیدونستم سومی کیه ولی اینو مطمن شدم که دوسش داشته ... دختره احمق .. حتما اوپا رو ول کرده !! اگه می دیدمش کتک حسابی بهش میزدم ..
تقریبا کارام دیگه داشت تموم میشد و بیرون منتظر لی هیوک بودم ...
اما وقتی دیدم جونگ کوک با سرعت داشت یه سمتم میومد .. بازم ترسیدم .. ترس بی معنی توی وجودم بود.. مکنه لاین ها به خصوص جونگ کوک درست بود که خیلی جذاب بود اما از نظر من ترسناک هم هستن
کوک: سونهی... سونهی بودی درسته؟
من: ا..اوپا .. چیزی شده؟ چرا انقدر تند دویدین؟
کوک: ترسیدم یهو بری
من: ا..اوپا!! ...
کوک: میتونم بهت اعتماد کنم؟
من: البته !! ...
کوک: میشه امشب پیش من باشی! البته هیچ اجباری نیست!!
هنگ کردم فکر نمیکردم اینو ازم بخواد !
من: ب..بیام خونه شما؟ اخه دردسر میشه !
کوک: نمیشه ... فقط میایی یا نه ؟
من: میام...
یهو دستمو گرفت و منو کشوند به سمت ماشین .. قلبم وحشتناک می تپید!! منو نشوند توی ماشین و میخواست راه بیوفته که یادم افتاد منتظر داداشم بودم
من: ا..اوپا میشه یه زنگ بزنم به داداشم اخه اون قرار بود باهام برگرده خونه
کوک: زنگ بزن
گوشیمو با استرس گرفتم دستم و شمارشو گرفتم
من: الو لی هیوک!! ببین من امشب خونه دوستم میرم
لی هیوک: کدوم دوستت؟ تو که دوستی نداری!!!
من: یا بچه پرو !! به تو چه اصلا میخوام برم هتل گانگنام و با سون هو خوش بگذرونم !
لی هیوک: هنن؟؟؟ چی ؟ چی گفتی؟ یااا.....
با عصبانیت قطع کردم ... وقتی به خودم اومدم فهمیدم جونگ کوک کنار دستم بود و به تموم مکالمه ام گوش میداد ...
داشتم آب میشدم !
من: ههه... ا..اوپا .. چیزه... ب..بخشین .. د..داداشم ...
کوک: 😅 عذر خواهی نمیخواد ...
داشت بهم میخندید ... درست بود که خنده اش قلبم رو آب میکرد اما دوست نداشتم بهم بخنده
من: یاااا اوپا ...
کوک: عجب غرغرویی!!! حالا سون هو کی هست؟
من: دوست پسرم !
کوک: تو دوست پسر داری؟
من: خب اره !
نمیدونم چیشد اما خیلی ناراحت شد انگار .. دیگه تو کل راه چیزی نگفت.. رسیدم به خونه اش و منو راهنمایی کرد .. مطابق تصورم خونه مجلل بود اما شیک و اسپورت
نشستم روی مبل !... احساس بدی داشتم... با اینکه حتی توی رویا هم نمی دیدم که بیام خونه جون کوک اما احساس بدی داشتم !...
#جونگکوک
بعد از عوض کردن لباس هام نشستم رو به روش .. سرش پایین بود و انگار استرس داشت !
من: راحت باش .. نگاهم کن !
آروم سرشو بالا آورد و نگاهم میکرد
سونهی: ا..اوپا من مزاحمم .. نباید میومدم !
من: مزاحم نیستی ! .. مرهمی ! مرهم زخم هام
۱۰.۰k
۱۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.