عشق آغشته به خون

"عشق آغشته به خون "
P⁷
€_€
_____
صدا کوبیدن پاش رو روی زمین حس‌ می‌کردم لبخندی به کارم زدم چون تونسته بودم بترسونمش..
پله هارو پایین اومدم که مامانم از آشپزخونه بیرون شد..با دیدنم سمتم اومد روبروم ایستاد
خ،چوی:جین‌آئه بقیه رفتن بخوابن..و فقط منو تو موندیم..خودت می‌دونی کمرم درد میکنه و نمی‌تونم بقیه ظروف که تو آشپزخونه مونده رو بیشورم..می‌تونی یکمی بیدار بمونی و تموم‌شون کنی؟
جین‌آئه:ساعت چنده؟
خ،چوی:الان که اومدم..از ¹¹ گذشته‌ بود
جین‌آئه:باشه انجامش میدم..
خ،چوی:ممنونم دخترم..تموم شد بیا بخواب..
جین‌آئه:چشم
دستش رو روی شونه‌ام گذاشت و از کنارم رد شد..به رفتنش خیره شدم..سنش رفته بود بالا..دیگه مث قبل نبود..شونه‌هاش خمیده شده بود صورتش پُر شده بود از چروک های که نشون‌گر این بود داره پیر میشه یا پیر شده
این همه سال که باهاش بودم هیچوقت حس‌ نکردم کسیو ندارم..همچون مامانِ بود واسم که میتونستم دنيا رو واسش بدم..با اینکه دنياِ نداشتم اما همانِ که داشتم رو میتونستم واسه داشتن مامانم بدم.
بعدی اینکه از دیدم ناپدید شد..راهم رو به سمت آشپزخونه گرفتم.
حال که داشتم رو حتی نمیتونستم واسه خودم توصیف کنم..توصیفِ واسه حال که الان همین لحظه تو بدنم تو مغزم شکوفه زد رو نمیتونستم..من اون بالا چی گفتم؟چیکار کردم؟حسم به شاهزاده..حس که سال‌های سال سعی در فراموش کردنش داشتم رو دوباره به زبون آوردم!رقابت؟
برا اولین بار که شده بود تو زندگی تونسته بودم بدون ترس از گفتن حسم..حسم رو بیان کنم..اونم جلو شاهزاده که قرار بود همسر شاهزاده تهیونگ بشه.
چجوری میخواستم باهاش رقابت کنم..مگه میتونم..
داشتم با حس‌های بدِ که تو ذهنم بود خودم رو دیوونه می‌کردم..اگه اینجوری پیش بره اوضاع بدتر و بدتر میشه..
دستم رو شستم تا کف دستم بره..با گوشه لباسم پاکش کردم و روی صندلی چوبی نشستم..
دستم رو زیر چونه‌ام گذاشتم و تو فکر فرو رفتم..اما طولِ نکشید که این فکر جاش رو با خواب عوض کرد.
_____
صدا پچ پچ صدا پا باعث شد تا چشمام رو باز کنم..گیج و منگ اطرافم رو نگاه کردم و سریع به سمت چاقو که روی میز بود خيز برداشتم..
چاقو و تو دستان لرزونم گرفتم..کی میتونه باشه؟
صدا ها نزدیک میشد..سالن تاریک بود و نمیشد دید کی اون بیرونه..آشپزخونه رو تو همون تاریکی ترک کردم و گوشه‌ی ایستادم..صدا نزدیک و نزدیک شد..تا اینکه حس کردم یکی جلومه دستم رو بالا بردم و بعدش فرو کردم نمیدونم کجا اما انگار کسی با دستش گرفتش صدا شمشیر اومد و بعدش چیزی سرد رو زیر گلوم حس کرد..
&:تکون نخور
چاقو رو از دستم کشید و بازوم رو گرفت و به سمت آشپزخونه رفتن و منم با خودشون بُردن.
دو مرد بودن پشت‌‌شون به من بود نمی‌تونستم صورتشون رو ببينم با برگشتن به سمتم ‌‌تپش قلبم به هزار رفت..قلبم لرزید و از گوشه چشمم اشک صورتم رو خیس خودش کرد.
&:این وقت شب اینجا چیکار میکنی جاسوسی؟
تهیونگ:هی آقا خُله نمی‌بینی لباسش رو خدمتکار قصره..
روش رو به سمتم برگردوند و نگاهی بهم کرد و بعدش گفت
تهیونگ:جین‌آئه!!


غلط املایی بود معذرت 💫
نظرتون؟
حمایت 🤌
دیدگاه ها (۳۳)

"عشق آغشته به خون "P⁸¥_¥______می‌تونستم درست تو چشماش ببينم ...

"عشق آغشته به خون "P⁹-_-#تابع_قوانین_ویسگون ________شامِ برا...

"عشق آغشته به خون "P⁶♡_*____چه ترسناک‌تر از این بود که تو با...

"عشق آغشته به خون "P⁵+_+_____کالسکه ملکه بیرون قصر تو حیاط پ...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۸ا.ت تو ذهنش :رفتم به خدمتکاره گفتم...

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط