"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P⁹
-_-
#تابع_قوانین_ویسگون
________
شامِ برای شاهزاده درست کردم..گوشهی آشپزخونه ایستادم و به خوردن شاهزاده خیره شدم..با اینکه میدونست دارم نگاش میکنم اما هیچی نگفت و تو آرامش کامل غذاشو خورد.
با تموم کردن غذاش بشقابهای که جلوش بود رو برداشت..سریع به سمتش رفتم.
جینآئه:لطفا بدینش من!!
بدون توجه به حرفم بشقاب هارو تو سینگ گذاشت و برگشت سمتم
تهیونگ:دیر وقت شبه..و منم مطمئنم که خیلی خستهِ..پس اینارو بزار و فردا بیشور..الانم اگه میشه تا اتاقم همراهیم کن
جینآئه:چشم..بفرمایید
جلوتر از شاهزاده راه افتادم..الانم نمیتونستم مث قبل بهش بگم تهیونگ چون تغییر کرده بود..درسته رفتارش اخلاقش همش شبه قبلا بود اما بزرگ شده بود..و این باعث میشد تا سعی کنم..خیلی بیاحترامی نکنم..با آنکه خودش نمیخواست شاهزاده صداش کنم..اما نمیتونستم جلو زبون رو بگیرم و اونو به اسم که سالها قبل با بيشتری از خاطراتم تو گذشته رهاش کردم صدا کنم..شاید دیگه هیچ وقت نخوام تهیونگ صداش کنم..چون میدونم این اشتباهه و اگه دوباره بهش عادت کنم..اینبار فراموش کردنش واسم سخت میشه..
راهرو قصر رو با قدمهای بلند تموم کردیم و از پلهها بالا رفتيم..
تهیونگ:اتاقم همون قبلیه ست!!
جینآئه:نه..به خواسته شاه اتاقتون عوض شده...طبقه چهارم ته راهرو
تهیونگ:جینآئه چیزی شده؟
جینآئه:نه.
تهیونگ:چرا هی رسمی حرف میزنی
جینآئه:خب واسم سخته تا مث قبل باهاتون حرف بزنم..چون ممکنه جلو شاه و ملکه و حتی شاهزاده آیماه باهاتون خودمونی حرف بزنم و اینجوری باید مجازات بشم
تهیونگ:دلم به اون تهیونگ گفتنا تنگ شده
لحظهی ایستادم با گرفتن یه نفس عمیق دوباره راهم رو ادامه دادم،،
جینآئه:چجوری بگم..منم دلم واسه اون روزا تنگ شده..اما باید به خودم بفهمونم که قرار نیس دوباره برگردن..فک میکنی واسه من خیلی آسونه اینجا زندگی کنم..اینکه هرطرف برم یکی با حرف های مزخرفش باعث جمع شدن اشک تو چشمام بشه..سخته..و هی سختتر میشه..و منی که فقط واسه مامانم اینجا زندگی میکنم..همیشه دوس داشتم بزرگ بشم..اما الان که میبینم..تنها من نبودم که بزرگ شدم..غمهام..دنیا..اطرافیانم..مامانم..و حتی تو بزرگ شدی.
انگار حرفم واسه شاهزاده معنی سنگین داشت چون بدون چون و چرا دنبالم اومد..
با رسیدن به طبقه چهارم..گوشه پلهها ایستادم و راه رو واسه شاهزاده رها کردم تا رد بشه،اما با رسیدن به کنارم مچ دستم رو گرفت و دنبال خودش به سمت اتاق کشیدیم.
با رسیدن به اتاقش درش رو باز کرد و اول منو هُل داد داخل و بعدش خودش وارد اتاق شد..
تا خواستم واکنش نشون بدم که دستش رو جلو دهنم گذاشت
تهیونگ:هیس..خیلی گفتی..الان بزار من بگم..چند سال گذشت..هشت سال..هر روز رو با دقت میشمردم حتی نمیذاشتم یه روز از دستم در بیره..اما چرا اینکارو میکردم؟
فقط واسه دیدن دوباره تو،واست مسخرهست..اما درک کردن این حس واسم سخت تموم شد..
دستام رو تو دستش گرفت و ادامه داد
تهیونگ:لمس این دستا قلبم رو لرزوند..اولین بار که فهمیدم چقدر دوست دارم،¹⁵ سالم بود..ما هردو خیلی کوچیک بودیم تا عشق رو درک کنیم..این نظر بقیه بود اما همه حس و احساس دارن همه قلب دارن همه زندگی میخوان همه میخوان هرطور دلشون هست زندگی کنن..اما تو داری ازم میگیرش..این حس رو ازم میگیری..بس کن جینآئه
جینآئه:تهیونگ،این آدما نمیزاره ما زندگی کنیم..چون قلب همهشون پُر شده از تنفر و نمیتونن عشق رو تو قلبشون ببينه..سعی کن منو با این حس فراموش کنی،چون من خیلی وقته فراموشش کردم.
غلط املایی بود معذرت 💫
با یه ایموجی حستون رو نسبت به این پارت نشون بدین.
"🥲💔🖤"
اسلاید دو:راهرو قصر
اسلاید سه:پلهها
اسلاید چهار:اتاق تهیونگ
نظرتون؟؟
حمایت 🤌
#جمهوری_اسلامی
P⁹
-_-
#تابع_قوانین_ویسگون
________
شامِ برای شاهزاده درست کردم..گوشهی آشپزخونه ایستادم و به خوردن شاهزاده خیره شدم..با اینکه میدونست دارم نگاش میکنم اما هیچی نگفت و تو آرامش کامل غذاشو خورد.
با تموم کردن غذاش بشقابهای که جلوش بود رو برداشت..سریع به سمتش رفتم.
جینآئه:لطفا بدینش من!!
بدون توجه به حرفم بشقاب هارو تو سینگ گذاشت و برگشت سمتم
تهیونگ:دیر وقت شبه..و منم مطمئنم که خیلی خستهِ..پس اینارو بزار و فردا بیشور..الانم اگه میشه تا اتاقم همراهیم کن
جینآئه:چشم..بفرمایید
جلوتر از شاهزاده راه افتادم..الانم نمیتونستم مث قبل بهش بگم تهیونگ چون تغییر کرده بود..درسته رفتارش اخلاقش همش شبه قبلا بود اما بزرگ شده بود..و این باعث میشد تا سعی کنم..خیلی بیاحترامی نکنم..با آنکه خودش نمیخواست شاهزاده صداش کنم..اما نمیتونستم جلو زبون رو بگیرم و اونو به اسم که سالها قبل با بيشتری از خاطراتم تو گذشته رهاش کردم صدا کنم..شاید دیگه هیچ وقت نخوام تهیونگ صداش کنم..چون میدونم این اشتباهه و اگه دوباره بهش عادت کنم..اینبار فراموش کردنش واسم سخت میشه..
راهرو قصر رو با قدمهای بلند تموم کردیم و از پلهها بالا رفتيم..
تهیونگ:اتاقم همون قبلیه ست!!
جینآئه:نه..به خواسته شاه اتاقتون عوض شده...طبقه چهارم ته راهرو
تهیونگ:جینآئه چیزی شده؟
جینآئه:نه.
تهیونگ:چرا هی رسمی حرف میزنی
جینآئه:خب واسم سخته تا مث قبل باهاتون حرف بزنم..چون ممکنه جلو شاه و ملکه و حتی شاهزاده آیماه باهاتون خودمونی حرف بزنم و اینجوری باید مجازات بشم
تهیونگ:دلم به اون تهیونگ گفتنا تنگ شده
لحظهی ایستادم با گرفتن یه نفس عمیق دوباره راهم رو ادامه دادم،،
جینآئه:چجوری بگم..منم دلم واسه اون روزا تنگ شده..اما باید به خودم بفهمونم که قرار نیس دوباره برگردن..فک میکنی واسه من خیلی آسونه اینجا زندگی کنم..اینکه هرطرف برم یکی با حرف های مزخرفش باعث جمع شدن اشک تو چشمام بشه..سخته..و هی سختتر میشه..و منی که فقط واسه مامانم اینجا زندگی میکنم..همیشه دوس داشتم بزرگ بشم..اما الان که میبینم..تنها من نبودم که بزرگ شدم..غمهام..دنیا..اطرافیانم..مامانم..و حتی تو بزرگ شدی.
انگار حرفم واسه شاهزاده معنی سنگین داشت چون بدون چون و چرا دنبالم اومد..
با رسیدن به طبقه چهارم..گوشه پلهها ایستادم و راه رو واسه شاهزاده رها کردم تا رد بشه،اما با رسیدن به کنارم مچ دستم رو گرفت و دنبال خودش به سمت اتاق کشیدیم.
با رسیدن به اتاقش درش رو باز کرد و اول منو هُل داد داخل و بعدش خودش وارد اتاق شد..
تا خواستم واکنش نشون بدم که دستش رو جلو دهنم گذاشت
تهیونگ:هیس..خیلی گفتی..الان بزار من بگم..چند سال گذشت..هشت سال..هر روز رو با دقت میشمردم حتی نمیذاشتم یه روز از دستم در بیره..اما چرا اینکارو میکردم؟
فقط واسه دیدن دوباره تو،واست مسخرهست..اما درک کردن این حس واسم سخت تموم شد..
دستام رو تو دستش گرفت و ادامه داد
تهیونگ:لمس این دستا قلبم رو لرزوند..اولین بار که فهمیدم چقدر دوست دارم،¹⁵ سالم بود..ما هردو خیلی کوچیک بودیم تا عشق رو درک کنیم..این نظر بقیه بود اما همه حس و احساس دارن همه قلب دارن همه زندگی میخوان همه میخوان هرطور دلشون هست زندگی کنن..اما تو داری ازم میگیرش..این حس رو ازم میگیری..بس کن جینآئه
جینآئه:تهیونگ،این آدما نمیزاره ما زندگی کنیم..چون قلب همهشون پُر شده از تنفر و نمیتونن عشق رو تو قلبشون ببينه..سعی کن منو با این حس فراموش کنی،چون من خیلی وقته فراموشش کردم.
غلط املایی بود معذرت 💫
با یه ایموجی حستون رو نسبت به این پارت نشون بدین.
"🥲💔🖤"
اسلاید دو:راهرو قصر
اسلاید سه:پلهها
اسلاید چهار:اتاق تهیونگ
نظرتون؟؟
حمایت 🤌
#جمهوری_اسلامی
۱۸.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.